دعای باران چرا؟
دعای عشق بخوان!!!
این روزها دلها تشنه ترند از زمین...
خدایا کمی عشق ببار...
فراموش کردنت به معجره می ماند؛
وقتی دیوار های خانه هم تو را به یادم می آورند..
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد, پس چرا عاشق نباشم ...?
کاش میدانستم چیست ، آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری ست . . .
برای من که دلم از سکوت لبریز است
صدای پای تو از دور هم دل انگیز است
سکوت میکنم چون دیگر نمیدانم چه کنم با این دنیا....
بهترین لحظه برایم زمانیست که چشمانم را می بندم و به تو فکر می کنم.
ادامه...
ای سُکر چشم های تو از مِی شراب تر!
مست وخرابم از تو ، تو از من خراب تر
عطر گلی تو ، ای عرق شرمِ رویت از..
سوغاتی معطـــّـــر کاشان گلاب تر
هرقدر بیشترکه تو را دیده ام ، شده ست
قندِ دلم برای نگـــــــاه تو آب تر
من با تو خواستار درنگم ، ولی زمان..
افسوس ، با تو می گذرد پر شتاب تر
بارانی ام چنان که به هنگام شرح تو
کاغذ تر است دفتر و شعر و کتاب ، تر
با سلسله جِبال جهان آنچه آتش است
آتشفشان قلبم از آن هم مذاب تر
تعبیر عاشقانه ی هر فال حافظی
دیوان خواجه ای تو و بی انتخاب تر
شعر مجسمی تو و هرگز ندیده ام
شیرین زبان تر از تو وحاضر جواب تر
بدری وکاملی تو ، به ابر احتیاج نیست
بی پرده تر شو ، آینه تر بی حجاب تر
خرگوشهای برفی ات ازمن هرآنچه دور
پر میکشم به شوق شکارت عقاب تر
(ازهرچه بگذری سخن عشق خوشترست)
پیدا نمی کنیم از این سوژه ، ناب تر
シツ بازم تفلده تفلد ،، دست دست اومدم دعوتت کنم دوست عزیزم シ ツ [نیشخند]
دوست عزیزم سلام
مطالبتون ووبتون عالی لایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــک [بوسه][گل]
تنهاخواهشی که ازتون دارم اینه که میخام تا روز تولد عشقم که نزدیکه ٬ به اندازه سال تولدش نظرجمع کنم ممنون میشم شماهم به وبم سربزنید وبهش تبریک بگید [تشویش][ناراحت]
(( میدونم معرفتت زیاده و سرت شلوغه اما اگر یه کوچولو واسه منم وقت بذاری ممنونت میشم ))
در ضمن خوشحال میشم اگر تمایل به لینک شدن داری بوگوی که بلینکمت. [گریه][گریه]
"" دوست گلم لطفـــــــــــــــــــــــــــــــــا بیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا ""
دنبال سکه می گردم
می خواهم به گذشته ها زنگ بزنم
به روزهای خوب ... به دلهای بزرگ
به پدر پیرم ... به جوانی مادرم
به برادرم که .........
به کودکی که کوچه ها را خاطره کرد
می خواهم زنگ بزنم
به دوچرخه ی خسته ام , به مسیر مدرسه ام
که خنده های مرا فراموش کرده
به نیمکت های پر از یادگاری مهر
به زمستانی که با زمین قهر نبود
به چراغ نفتی که همه ی ما را با عشق
دور هم جمع می کرد ...
می دانم آن خاطره ها از آن محل کوچ کرده اند
می دانم هیچ سکه ای در هیچ گوشی تلفنی
دیگر مرا به آن روزها وصل نخواهد کرد ...
شب در چشمان من است
به سیاهی چشمهایم نگاه کن
روز در چشمان من است
به سفیدی چشمهایم نگاه کن
شب و روز در چشم های من است
به چشمهایم نگاه کن
پلک اگر فرو بندم
جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت
حالا که فهمیدی چقدر دوستت دارم عذابم میدهی
حالا که فهمیدی تک تک ثانیه های زندگی ام به یادت هستم
حتی یک لحظه نیز از یادت غافل نیستم دیگر مرا یاد نمیکنی!
این رسمش نیست که مرا عاشق خودت کردی و خودت را بی خیال همه چیز
یک لحظه نیز مرا یاد کن ، ببین که اینجا چقدر بیقرارم
تمام زندگی ام پر شده از احساسات
احساساتی که مثل آتش میسوزاند دل عاشقم را
وقتی که میبینم هستی اما نیستی تنهایی عذاب میدهد این دل عاشقم را
نمیخواهم حالا که عاشقم احساس تنهایی کنم
نمیخواهم حالا که به تو دل بستم احساس بی کسی کنم
نمیخواهم دوباره تنها باشم و در خیال پوچم عاشق باشم
میخواهم با تمام وجود احساست کنم ، لمست کنم ، میخواهم باور کنم که
بعد از مدتها از دام تنهایی رها شده ام
عزیزم دور نشو از این دل عاشقم ،
نمیخواهم با یک دل عاشق تنها زندگی کنم
آهای بی وفا حالا که فهمیدی چقدر دوستت دارم ، دیگر یادی از ما نمیکنی
مثل آن روزهای اول آشنایی نام مرا صدا نمیکنی
برای شنیدن صدایم لحظه شماری نمیکنی
برای شنیدن دوستت دارم از سوی قلبم بی قراری نمیکنی
حالا که من لحظه به لحظه میگویم دوستت دارم ، با التماس ، با گریه ،میگویم عاشقت هستم ، پس
چرا مثل قبل یادی از من نمیکنی...
من اسیرم در دام قلب بی وفایت ، من عاشقم ، عاشق آن دل بی خیالت،
با قلبم بازی نکن... [گل]
مهدی لقمانی [گل]
این روزها دلم اصرار دارد
فریاد بزند؛
اما...
من جلوی دهانش را می گیرم،
وقتی می دانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد!!
…….
این روزها من... خدای سکوت شده ام؛
خفقان گرفته ام تا آرامش اهالی دنیا
خط خطی نشود...!
دیر آمده ای محبوب من
آنقدر دیر که به پنج زبان زنده ی دنیا
هم دوستم بداری
هیچ اتفاق عاشقانه ای !
سکوت بارانی این دیدار را نخواهد شکست
گل سرخت را بر سر این شعر پرپر کن
ردیف و قطعه را هم به خاطر بسپار
تاوان دیر رسیدن گاهی تنها
با یک عمر گریه پرداخت می شود ...
وقتی دلتنگ باشی
تمام آرامش یک ساحل را
هم به تو بدهند
باز هم دل تـــو بارانی ست
خیس تر از دریا
خراب تر از امواج ...
آدم چقدر زود پیر می شود ؛
وقتی احساسش ،
اضافه تر از درک آدم هاست ...
سخت است که دلتنگ شوی، خنده نباشد
مهمان تو جز حسرت ناخوانده نباشد
در برکه ی تنهایی تو ، نیمه شبی سرد
جز زورق مهتاب فریبنده نباشد
سخت است که عمری بدوی، لحظه دیدار
آن دم که رسیدی، نفسی مانده نباشد
در گوشه ای از نصف جهان، خاطره ای دور
رودی که دگر جاری و زاینده نباشد
سخت است که با بغض بخندی که نبینند
در چشم تو جز شبنم لغزنده نباشد
با عشق بچینید شبی ، سفره ی احساس
سهم تو فقط لقمه ی ته مانده نباشد
سخت است که بازی بخوری از همه دنیا
نقش تو به جز مهره ی بازنده نباشد
دل بسته شوی مثل بیابان به کمی ابر
یک سایه ی موهوم ، که بارنده نباشد
سخت است دم چوبه ی اعدام ، ببخشی
آن قاتل احساس ، که شرمنده نباشد
برگشت کند پست، تمام غزلت را
در آدرس شعر تو ، گیرنده نباشد
سخت است که دلتنگ شوی چاره نباشد
ای کاش به این حال کسی، زنده نباشد.
سخت است که دلتنگ شوی، خنده نباشد
مهمان تو جز حسرت ناخوانده نباشد
در برکه ی تنهایی تو ، نیمه شبی سرد
جز زورق مهتاب فریبنده نباشد
سخت است که عمری بدوی، لحظه دیدار
آن دم که رسیدی، نفسی مانده نباشد
در گوشه ای از نصف جهان، خاطره ای دور
رودی که دگر جاری و زاینده نباشد
سخت است که با بغض بخندی که نبینند
در چشم تو جز شبنم لغزنده نباشد
با عشق بچینید شبی ، سفره ی احساس
سهم تو فقط لقمه ی ته مانده نباشد
سخت است که بازی بخوری از همه دنیا
نقش تو به جز مهره ی بازنده نباشد
دل بسته شوی مثل بیابان به کمی ابر
یک سایه ی موهوم ، که بارنده نباشد
سخت است دم چوبه ی اعدام ، ببخشی
آن قاتل احساس ، که شرمنده نباشد
برگشت کند پست، تمام غزلت را
در آدرس شعر تو ، گیرنده نباشد
سخت است که دلتنگ شوی چاره نباشد
ای کاش به این حال کسی، زنده نباشد.
ای سُکر چشم های تو از مِی شراب تر!
مست وخرابم از تو ، تو از من خراب تر
عطر گلی تو ، ای عرق شرمِ رویت از..
سوغاتی معطـــّـــر کاشان گلاب تر
هرقدر بیشترکه تو را دیده ام ، شده ست
قندِ دلم برای نگـــــــاه تو آب تر
من با تو خواستار درنگم ، ولی زمان..
افسوس ، با تو می گذرد پر شتاب تر
بارانی ام چنان که به هنگام شرح تو
کاغذ تر است دفتر و شعر و کتاب ، تر
با سلسله جِبال جهان آنچه آتش است
آتشفشان قلبم از آن هم مذاب تر
تعبیر عاشقانه ی هر فال حافظی
دیوان خواجه ای تو و بی انتخاب تر
شعر مجسمی تو و هرگز ندیده ام
شیرین زبان تر از تو وحاضر جواب تر
بدری وکاملی تو ، به ابر احتیاج نیست
بی پرده تر شو ، آینه تر بی حجاب تر
خرگوشهای برفی ات ازمن هرآنچه دور
پر میکشم به شوق شکارت عقاب تر
(ازهرچه بگذری سخن عشق خوشترست)
پیدا نمی کنیم از این سوژه ، ناب تر
ﻫﻨﻮﺯ ﻣﻨﺘﻈﺮﻡ ﮐﻪ ﺁﻣﺪﻧﺖ مثل ﺭﻓﺘﻨﺖ ﺑﺎﺷﺪ
ﺑـــــــــﯽ ﺧـــــــــﺒـــــــــﺮ !
シツ بازم تفلده تفلد ،، دست دست اومدم دعوتت کنم دوست عزیزم シ ツ [نیشخند]
دوست عزیزم سلام
مطالبتون ووبتون عالی لایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــک [بوسه][گل]
تنهاخواهشی که ازتون دارم اینه که میخام تا روز تولد عشقم که نزدیکه ٬ به اندازه سال تولدش نظرجمع کنم ممنون میشم شماهم به وبم سربزنید وبهش تبریک بگید [تشویش][ناراحت]
(( میدونم معرفتت زیاده و سرت شلوغه اما اگر یه کوچولو واسه منم وقت بذاری ممنونت میشم ))
در ضمن خوشحال میشم اگر تمایل به لینک شدن داری بوگوی که بلینکمت. [گریه][گریه]
"" دوست گلم لطفـــــــــــــــــــــــــــــــــا بیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا ""
چشم الان میام خانومی
سلام اپم خوشحال میشم بیای[گل][گل][گل]
سلام
الان میام
میانِ قابِ عکس
لبخندِ تو خالیست
کی میرسی
میوهی نارسِ پاییز؟!
میان دفترم می نویسم تفنگ
و تمام واژه ها را گروگان میگیرم
تا تو نیایی
هیچ شعری حق انتشار ندارد
شهر در انتظار شب است
بانو
گل سرت را
باز کن
دوستت دارم های سیزده سالگی را
روی بخار شیشه ی کلاس کشیدیم
با یک قلب
و حرف اول یک اسم
دوستت دارم های بزرگ تر را
در نامه های عاشقانه نوشتیم
پنهانشان کردیم
هنوز هم یکی از آن نامه ها آنجاست
من از ترس مادرم
جوری پنهانش کردم که حتی خودم هم نتوانستم پیدایش کنم
و زنان در حوالی سی سالگی
شاید دیگر
قلبی روی بخار شیشه نکشند
اما
هنوز هم پر از دوستت دارمند
چند تا از دوستت دارمهایم را
برایت
مربای آلبالو درست کرده ام
چند تا را
گرد گرفته ام از اشیا
با یکی از آنها
پیرهنت را اتو کرده ام
و با یکی
با یکی دارم
این شعر را برایت می نویسم.
منطقِ پاییز
مثل بی منطقیِ زنی ست
که وقتی دارد از زندگی مردی می رود
موهایش را رنگ می کند.
حکایت ما آدم ها …
حکایت کفشاییه که اگه جفت نباشند …
هر کدومشون هر چقدر شیک باشند …
هر چقدر هم نو باشند
تا همیشه لنگه به لنگه اند …
کاش خدا وقتی آدم ها رو می آفرید …
جفت هر کس رو باهاش می آفرید …
تا این همه آدمای لنگه به لنگه زیر این سقف ها …
به اجبار، خودشون رو جفت نشون نمی دادند…
دُنـبـال ِ کَـلاغـیْ می گـردَم ،
تا قـآرقـآرَش رآ بـه فـال ِ نـیـکْ بـگیـرَم ،
وقـتـی…
قآصـِدَکـْ ـهـا هـمـه لال انـد
قفسی باید ساخت
هرچه در دنیا گنجشک و قناری هست
با پرستوها
و کبوترها
همه را باید یکجا به قفس انداخت
روزگاری است که پرواز کبوترها
در فضا ممنوع است
که چرا
به حریم جت ها خصمانه تجاوز شده است
روزگاری است که خوبی خفته است
و بدی بیدار است ...
پاییز هیچ حرف تازهای برای گفتن ندارد
با اینهمه
از منبر بلند باد
بالا که میرود
درختها چه زود به گریه میافتند !
می روی و من پشت سرت آب نمی ریزم
وقتی هوای رفتن داری
دریا را هم به پایت بریزم
برنمی گردی…
دنبال سکه می گردم
می خواهم به گذشته ها زنگ بزنم
به روزهای خوب ... به دلهای بزرگ
به پدر پیرم ... به جوانی مادرم
به برادرم که .........
به کودکی که کوچه ها را خاطره کرد
می خواهم زنگ بزنم
به دوچرخه ی خسته ام , به مسیر مدرسه ام
که خنده های مرا فراموش کرده
به نیمکت های پر از یادگاری مهر
به زمستانی که با زمین قهر نبود
به چراغ نفتی که همه ی ما را با عشق
دور هم جمع می کرد ...
می دانم آن خاطره ها از آن محل کوچ کرده اند
می دانم هیچ سکه ای در هیچ گوشی تلفنی
دیگر مرا به آن روزها وصل نخواهد کرد ...
سرا پا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود ما دیده ایم
اگر خون دل بود ما خورده ایم
اگر دل دلیل است آورده ایم
اگر داغ شرط است ما برده ایم
اگر دشنه ی دشمنان,گردنیم
اگر خنجر دوستان,گرده ایم
گواهی بخواهید:اینک گواه
همین زخم هایی که نشمرده ایم
دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم
غصه های زندگیت را با قاف بنویس
تا هرگز باورشان نکنی !
از شانه ی طوفان زده پر را بردار
از این تن پاره پاره سر را بردار
هی می روم ونمیرسم خسته شدم
از پای ِ من آوار سفر را بردار
به من بگویید
فرزانه گانِ رنگ بوم و قلم
چگونه
خورشیدی را تصویر می کنید
که ترسیمش
سراسر خاک را خاکستر نمی کند ؟
شب در چشمان من است
به سیاهی چشمهایم نگاه کن
روز در چشمان من است
به سفیدی چشمهایم نگاه کن
شب و روز در چشم های من است
به چشمهایم نگاه کن
پلک اگر فرو بندم
جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت
مرا بسوزانید
و خاکسترم را
بر آبهای رهای دریا بر افشانید،
نه در برکه،
نه در رود:
که خسته شدم از کرانه های سنگواره
و از مرزهای مسدود
خوشـبختی بر سه پایه استوار است!
فراموش کردن تلخی های دیروز
غنیمت شـماردن شـیرینی های امروز !
امیدواری به فرصت های فردا ....
به کسانی که در لابه لای مشغله شان
وقتی برای شما پیدا می کنند
احترام بگذارید
اما عاشق کسانی باشید که
وقتی شما به آنها نیاز دارید
هرگز به مشغله شان نگاه نمی کنند..
شب شده، دلم سخت ازین شب گرفته
آه بی تابم
شورش کابوس های شبانه
آرام دقایقم را خیس کرده
بیزارم، از رویای نبودنت بیزارم
فریاد نبودنت در صدایم بغضی شده دلگیر
هوای ثانیه هایم مواج است و طوفانی …
دریای دلم چگونه قرار گیرد
که قرار بی قراری هایش ساز رفتن می نوازد !؟
کاش پای رفتنت سست شود …
کاش نگاهت به یاد خاطره هامان لحظه ای بارانی شود …
نمیدانم پشت پلک خیس کدام پنجره
دلم گرفت از نبودنت !
نمیدانم، هیچ نمیدانم …
با تمام دل نگرانی هایم معامله کرده ام
چشم های خیسم را داده ام
تا دمی معصوم ِنگاهت را بخرم
نمیدانستم قمار چشم هایت کار من نیست !
مشتی امید آورده بودم
و دلی خوش به بازی
اما … خودت خوب میدانی
که همیشه بازنده ی خوبی بودم
همیشه … همیشه !
از آن همه امید، کوله باری تنهایی برایم مانده
و خرواری سکوت …
سکوت میکنم تا کسی راز دلم را با تو نداند
سکوت میکنم تا حرفی برای نگفتن باشد
حرف های نگفتنم آنقدر زیادند
که شب های بارانی و مهتابی در مقابلشان کم آورده اند
حرف های نگفتنم را تنها برای تو نگاه داشته ام
تا شاید روزی …
آه نه ! شاید کدام روز ؟!
تا به کی پتک نیامدنت بر دقایق انتظارم کوبیده شود ؟
“کدام درد مرا میشناسی ای رفته؟ کدام ؟ ”
باید باور کنم که رفته ای، باید !
نباید بازهم خام خیال چشم هایت شوم
آری باید فراموشم شوی
باید حال که نیستی خیالت تنهایم گزارد !
باید تو را تازه تر بنامم:
“آرزوی سوخته” یک رویای قدیمی !
بایدهایم را نگاه معصومت
که از قاب عکس مرا می نگرد شسته
یادم رفت قرارمان این بود که بایدی نباشد
گرچه نبایدهامان باید شد !
این شب ها سرد شده ام
سرد سرد
به سردی یک قهوه ی تلخ
این شب ها گوسفند های خیال تو را آنقدر می شمارم
تا چشمانم برای همیشه به خواب رود !
آه چقدر دلم میخواهد تا کسی هرگز بیدارم نکند !
باید آرام سکوت کنم
سلام اپم خوشحال میشم بیای[گل][گل]
سلام
الان میام ریحانه جان
با تو می مانـَم که از نـام تو دل آذیــــن شود ...
تا که شرح عشقمان یک قصـــه ی دیرین شود
آنـقَـدَر شــور از دلـم صَــــــرفِ نگــاهــت میکنم
تا تمــام تلخـی چشمـــــــان تـو شیــرین شود
آنچنـــان پـــرشـــور میـرقصــم کــه از تـأثیــر آن
مـوجِ موهــــایِ تو هـــم یکـجــور آهنگــین شود
مطـمئنــم هـــــم زمــــان بـا دیــدنِ لبخـــندِ تو
چشمهــایم روبــروی هــر غمـــی رویـین شود
جالب است اینکه : فقـط کافیـست تا نام تو را
بر زبان آرم کـــه از آن خـــانه عطـــرآگیـن شود
« دوستَت دارم » اگر جــزوِ گنــاهان من است
دوست دارم تا گنـاهم باز هـــم سنگین شود !
همیشه نباید حرف زد
گاه باید سکوت کرد
حرف دل که گفتنی نیست !
باید آدمش باشد
کسی که با یک نگاه کردن به چشمت تا ته بغضت را بفهمد . . .
همیشه نباید حرف زد
گاه باید سکوت کرد
حرف دل که گفتنی نیست !
باید آدمش باشد
کسی که با یک نگاه کردن به چشمت تا ته بغضت را بفهمد . . .
عاشق مشوید اگر توانید
تا در غم عاشقی نمانید
این عشق به اختیار نبود
دانم که همین قدر بدانید
هرگز مبرید نام عاشق
تا دفتر عشق بر نخوانید
آب رخ عاشقان مریزید
تا آب ز چشم خود نرانید
معشوقه وفا به کس نجوید
هر چند ز دیده خون چکانید
اینست رضای او که اکنون
بر روی زمین یکی نمانید
اینست سخن که گفته آمد
گر نیست درست بر مخوانید
بسیار جفا کشید آخر
او را به مراد او رسانید
اینست نصیحت سنایی
عاشق مشوید اگر توانید
سنایی
ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﻣﻘﺪﺱ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ .
ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﯾﮏ ﭼﯿﺰ ﻣﻘﺪﺱ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺳﻢ ؛
ﯾﮏ ﻓﺎﺻﻠﻪ ...!
ﭼﯿﺰﯼ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﯼ ﻣﻘﺪﺱ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺍﻳﺪ !؟
ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ .
ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﻣﻌﺎﺑﺪ ﻭ ﻣﺴﺎﺟﺪ ﻣﻘﺪﺱ ،
ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﺍﻳﺠﺎﺩ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﯼ ﻣﻘﺪﺱ ﺩﺍﺭﻧﺪ ...! *
ﻓﺎﺻﻠﻪ ﯼ ﻣﻘﺪﺱ ﻳﻌﻨﻲ ﻭﺍﺭﺩ ﻧﺸﺪﻥ ﺑﻪ ﺣﺮﯾﻤﯽ
ﮐﻪ ؛
ﺣﻖّ ﻣﺴﻠّﻢ ﻫﺮ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ .
ﻓﺎﺻﻠﻪ ﯼ ﻣﻘﺪﺱ ﺑﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﺑﺮ ﺣﺴﺐ ﻣﺘﺮ ،
ﻭ ﻫﻢ ﺑﺮ ﺣﺴﺐ ﻓﮑﺮ ، ﺭﻋﺎﯾﺖ ﺷﻮﺩ .
ﯾﻌﻨﯽ ﻣﺎ ﺣﻖّ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﻫﺮﻃﻮﺭﮐﻪ ﺩﻟﻤﺎﻥ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺍﻣﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ،
ﺳﺮﮎ ﺑﮑﺸﯿﻢ ﻳﺎ ﺩﺧﺎﻟﺖ ﻛﻨﻴﻢ ...!
""ﺣﺘﻲ ﺩﺭ ﺫﻫﻦ
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
صبح به خیر
سلام صبح بخیر عمو
سلام
با حضورت غیبت تو موجه کن
سلام
چشششم
ﺑـَﻌﻀـﯽ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﺎ ﻋﯿﻦ ﺑـﺎﺭﻭﻥ ﻣـﯽ ﻣـﻮﻧﻦ
ﺍﻭﻟﺶ ﮐـﻪ ﻣﯿﺎﻥ ﺑﻬﺖ ﻃﺮﺍﻭﺕ ﻣﯿﺪﻥ ﺷﺎﺩﯼ ﻣﯿﺪﻥ
ﻭﻟﯽ ﺁﺧﺮﺵ …
ﺯﻧﺪﮔﯿﺘﻮ ﺑﺎ ﮔِﻞ ﻭ ﺷﻞ ﯾﮑﯿﺖ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﻭ ﻣﯿﺮﻥ
ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺁﺩﻣﺎﯼ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﺻﻔﺖ ﺑﺎﺵ
ﺗﻮ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﺧﺎﮐﯽ ﺑﺎﺷﯽ ﮐﻪ ﺁﺧﺮﺵ ﮔِﻞ ﺑﺸﯽ …!
با قلبم بازی نکن
با قلبم بازی نکن
حالا که فهمیدی چقدر دوستت دارم عذابم میدهی
حالا که فهمیدی تک تک ثانیه های زندگی ام به یادت هستم
حتی یک لحظه نیز از یادت غافل نیستم دیگر مرا یاد نمیکنی!
این رسمش نیست که مرا عاشق خودت کردی و خودت را بی خیال همه چیز
یک لحظه نیز مرا یاد کن ، ببین که اینجا چقدر بیقرارم
تمام زندگی ام پر شده از احساسات
احساساتی که مثل آتش میسوزاند دل عاشقم را
وقتی که میبینم هستی اما نیستی تنهایی عذاب میدهد این دل عاشقم را
نمیخواهم حالا که عاشقم احساس تنهایی کنم
نمیخواهم حالا که به تو دل بستم احساس بی کسی کنم
نمیخواهم دوباره تنها باشم و در خیال پوچم عاشق باشم
میخواهم با تمام وجود احساست کنم ، لمست کنم ، میخواهم باور کنم که
بعد از مدتها از دام تنهایی رها شده ام
عزیزم دور نشو از این دل عاشقم ،
نمیخواهم با یک دل عاشق تنها زندگی کنم
آهای بی وفا حالا که فهمیدی چقدر دوستت دارم ، دیگر یادی از ما نمیکنی
مثل آن روزهای اول آشنایی نام مرا صدا نمیکنی
برای شنیدن صدایم لحظه شماری نمیکنی
برای شنیدن دوستت دارم از سوی قلبم بی قراری نمیکنی
حالا که من لحظه به لحظه میگویم دوستت دارم ، با التماس ، با گریه ،میگویم عاشقت هستم ، پس
چرا مثل قبل یادی از من نمیکنی...
من اسیرم در دام قلب بی وفایت ، من عاشقم ، عاشق آن دل بی خیالت،
با قلبم بازی نکن... [گل]
مهدی لقمانی [گل]
گنجشککی تنها ولی آزاد بودم
در دام عشق افتادم اما شاد بودم
در چشم هایش حس پروازم فرو رفت
در دست او گویی میان باد بودم
از عشق او روح و دلم تخریب می شد
با این خرابی تا ابد آباد بودم
زندان قلبش کوه های بیستون بود
من عاشقی شیرین تر از فرهاد بود
لیلای من مجنون خود را دید اما
از روی عکس آگهی در یادبودم
وقتی که من عنوان اخبار حوادث
مردی برای عشق خود جان داد بودم
دیشب سکوت مطلق او ناگهان شکست
از بغض بی امان گلو آسمان شکست
اشکش شبیه قطره ی باران زلال بود
تا گریه کرد این دل نامهربان شکست
آخر چه دیر یاد من افتاده ای تبر
جسم ضعیف و بی رمقم را خزان شکست
از رنج های بی تو کشیدن همان زمان
وقتی رسید کارد به هر استخوان شکست
با چشم خیس بی تو به دریا زدم ولی
طوفان عشق کشتی دریادلان شکست
در آرزوی با تو پریدن نشستم و
بال و پرم بدون تو ای همزبان شکست
در گیر و دار بازی تقدیر و سرنوشت
بازیچه ام که می خورد او بی گمان شکست
شاید برای از تو نوشتن کمم هنوز
دیگر رمق نمانده بر این شعر ناتوان...
تو شالیزار آبادی مترسک هم نمی خواهی
تو دختر بچه ای اما عروسک هم نمی خواهی
شبیه قاصدک هستی لطیف و پر از احساسی
چه اوجی می گرفتی بادبادک هم نمی خواهی
دلم را با نگاهی صید می کردی تو بی انصاف
برای صید دام خود کمانک هم نمی خواهی
تو می خندی به عشق من تو میخندی به تقدیرت
چون عشقی مثل من داری تو دلقک هم نمی خواهی
مگر از یاد من می رفت آن روزی که به من گفتی
تو زشتی نفرت انگیزی کک و مک هم نمی خواهی
به خوابت آمدم شاید که زیباتر ببینی ام
منم آن جوجه ی زشتت تو اردک هم نمی خواهی
وقتی که از کنار دلش طرد می شوم
دلگیر و دل شکسته و دلسرد می شوم
بیچاره من نهال جوانی که از شکست
در نوبهار زندگیم زرد می شوم
با او که بی مروت وخائن نبوده ام
با آن خیانتی که به من کرد می شوم
از دشمنم ندیدم و از دوست دیده ام
زخمی ازین زمانه ی نامرد می شوم
دل خسته از دیارم و با کوله پشتی ام
در جاده ها مسافر ولگرد می شوم
در شهر بی کسی به کسی دل نمی دهم
با بهترین عواطف خود سرد می شوم
من می برم گذشته ی خود را به خاک گور
مانند یک مرفه بی درد می شوم
این بازی کثیف ریاضی زندگیست
منهای هر نفر عددی فرد می شوم
۱=۲-۱
هلال ماه. گرگ نر. سکوت مرگبار شب
و ترس دختری فقیر بود افتخار شب
شبی که از هراس دختری فقیر شد سیاه
شبیه روز دخترک سیاه روزگار شب
دوید با دو پای خسته سوی ایستگاه تا
به جای دیگری سفر کند ازین دیار شب
بلیط چون نداشت دخترک سوار هم نشد
نشست و زد به زیر گریه. دورشد قطار شب
درخت سرو در هوای شب به لرز مثل بید
تن نهیف دخترک به رقص با سه تار شب
سراغ هیزمی گرفت تا که آتشی کند
و در کنار شعله باشد او نه در کنار شب
کسی دلش به حال یک فقیر بینوا نسوخت
ولی چه خوب نور شعله می برد قرار شب
نشسته دخترک و تا (سحر) نظاره می کند
طلوع صبح تازه را. غروب شب فرار شب
این روزها دلم اصرار دارد
فریاد بزند؛
اما...
من جلوی دهانش را می گیرم،
وقتی می دانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد!!
…….
این روزها من... خدای سکوت شده ام؛
خفقان گرفته ام تا آرامش اهالی دنیا
خط خطی نشود...!
خداوندا دنیای آشفته ی درونم را که تنها
از نگاه تو پیداست
با لالایی مهربان خود آرام کن [گل]
سلام بایه مسابقه اپم خوشحال میشم برنده ی اولش توباشی پس عجله کن زود بیا وجواب بده[دست]
سلام
الان میام
نگاهم کن!
من دیگر آن باکره ی ترسو نیستم!
فاحشه ای شده ام که هر شب
ذهن عریانش را
به هرزگی می کشاند!
من دل بسته ام!
به نفسهای شهوت آلود و مردانه ی دیوارهای اتاقم!!
این روزها سکـــــــــــــــــــــــــــــــوتــــــــــــــــــــــ به سراغم امده
نگاهم کن!
من دیگر آن باکره ی ترسو نیستم!
فاحشه ای شده ام که هر شب
ذهن عریانش را
به هرزگی می کشاند!
من دل بسته ام!
به نفسهای شهوت آلود و مردانه ی دیوارهای اتاقم!!
این روزها سکـــــــــــــــــــــــــــــــوتــــــــــــــــــــــ به سراغم امده
دیر آمده ای محبوب من
آنقدر دیر که به پنج زبان زنده ی دنیا
هم دوستم بداری
هیچ اتفاق عاشقانه ای !
سکوت بارانی این دیدار را نخواهد شکست
گل سرخت را بر سر این شعر پرپر کن
ردیف و قطعه را هم به خاطر بسپار
تاوان دیر رسیدن گاهی تنها
با یک عمر گریه پرداخت می شود ...
اجازه هست به لوح دلت قلم بزنم
برای یکدفه حرف از ته دلم بزنم
اجازه هست بگویم که دوستت دارم
و پیش چشم تو اینجا کمی قدم بزنم
اجازه هست که در سایه تو بنشینم
به قول مردم ده زیر سایه دم بزنم
شمارش نفست را به گوش من بسپار
اجازه هست که موی تورا به هم بزنم
اجازه هست تورا سخت در بغل گیرم
رها شوم ز خودم بال در عدم بزنم
اجازه هست صدایت کنم تورا عشقم
به پشتوانه تو آتشی به غم بزنم
وقتی دلتنگ باشی
تمام آرامش یک ساحل را
هم به تو بدهند
باز هم دل تـــو بارانی ست
خیس تر از دریا
خراب تر از امواج ...
آدم چقدر زود پیر می شود ؛
وقتی احساسش ،
اضافه تر از درک آدم هاست ...
این روزها در مـــــــ ـــــن خدایی میکنــد …
چیزی شبیه تــــــ ـــــــــو …
گاهی تـــــ ــــــــ ـــــو…..
گاهی یـــــــــ ــــــــاد تو…..
گاهی هم غـــــ ـــــــ ــــم تو….
آخر این “تو” کار مـــ ـــــــــ ــــــــرا تمام میکند…