دلخسته

دلخسته

قصه ی دلتنگی های مـن
دلخسته

دلخسته

قصه ی دلتنگی های مـن

دارم مرد میشوم...







 زنانگی ام را 


دارم ازدست میدهم


دیگر نمیتوانم 


همزمان 


هم شجریان گوش کنم


هم غذابپزم


هم شعربگویم


وهم وقتی به فرزندم میگویم جااااان


به تو فکر کنم


لابلای حجم نفس گیر نبودنت


سالهاست دوام آورده ام


خم به ابرو نیاورده ام


ولی


نبودنت دارد کار خودش را میکند



من


 دارم قالب تهی میکنم،


دارم کمر خم میکنم،


انگار دارم مرد می شوم،


مرد...





نظرات 109 + ارسال نظر
لیلی چهارشنبه 9 دی‌ماه سال 1394 ساعت 10:25 ب.ظ http://lovelyrain91.mihanblog.com

می‌گویند تنهایی پوست آدم را کلفت می‌کند

می‌گویند عشق دل آدم را نازک می‌کند

می‌گویند درد آدم را پیر می‌کند ...

آدم ها خیلی چیزها می‌گویند‌

و من،‌ امروز

کرگدن دل‌ نازکی هستم که پیر شده است!

لیلی چهارشنبه 9 دی‌ماه سال 1394 ساعت 10:24 ب.ظ http://lovelyrain91.mihanblog.com

ﻗﺼﻪ ﯼ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﺎ

ﺑﺮﮔﯽ ﺍﺯ ﺩﻓﺘﺮ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﺍﺯ ﺑﻘﺎﺳﺖ

ﺩﻝ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﺪ


ﮔﻞ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﺩ

ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﻍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﻧﮓ ﺧﺰﺍﻥ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ

ﻫﻤﻪ ﻫﺸﺪﺍﺭ ﺑﻪ ﺗﻮﺳﺖ

ﺟﺎﻥ ﻣﻦ

ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻮﭺ ﻫﻤﯿﻦ ﭼﻠﭽﻠﻪ ﻫﺎﺳﺖ

ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ

ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ.

لیلی چهارشنبه 9 دی‌ماه سال 1394 ساعت 10:24 ب.ظ http://lovelyrain91.mihanblog.com

حالا که آمده‌ای

چترت را ببند

در ایوان این خانه

جز مهربانی نمی‌بارد

هنرمند چهارشنبه 9 دی‌ماه سال 1394 ساعت 04:45 ب.ظ http://www.honar94.blogfa.com

تو آسمان آبی آرام و روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو
یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب
بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب
..........[گل].......[گل].......[لبخند]
سلام و درود فراوان[گل]

سلام از ماست

لیلی سه‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1394 ساعت 10:13 ب.ظ http://lovelyrain91.mihanblog.com

آمد بهار جان‌ها ای شاخ تر به رقص آ

چون یوسف اندرآمد مصر و شکر به رقص آ

ای شاه عشق پرور مانند شیر مادر

ای شیرجوش دررو جان پدر به رقص آ

چوگان زلف دیدی چون گوی دررسیدی

از پا و سر بریدی بی‌پا و سر به رقص آ

تیغی به دست خونی آمد مرا که چونی

گفتم بیا که خیر است گفتا نه شر به رقص آ

از عشق تاجداران در چرخ او چو باران

آن جا قبا چه باشد ای خوش کمر به رقص آ

ای مست هست گشته بر تو فنا نبشته

رقعه فنا رسیده بهر سفر به رقص آ

در دست جام باده آمد بتم پیاده

گر نیستی تو ماده زان شاه نر به رقص آ

پایان جنگ آمد آواز چنگ آمد

یوسف ز چاه آمد ای بی‌هنر به رقص آ

تا چند وعده باشد وین سر به سجده باشد

هجرم ببرده باشد دنگ و اثر به رقص آ

کی باشد آن زمانی گوید مرا فلانی

کای بی‌خبر فنا شو ای باخبر به رقص آ

طاووس ما درآید وان رنگ‌ها برآید

با مرغ جان سراید بی‌بال و پر به رقص آ

کور و کران عالم دید از مسیح مرهم

گفته مسیح مریم کای کور و کر به رقص آ

مخدوم شمس دین است تبریز رشک چین است

اندر بهار حسنش شاخ و شجر به رقص آ

لیلی سه‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1394 ساعت 10:12 ب.ظ http://lovelyrain91.mihanblog.com

ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می‌رود

وآن دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود



من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او

گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود



گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون

پنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رود



محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان

کز عشق آن سرو روان گویی روانم می‌رود



او می‌رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان

دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌رود



برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم

چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم می‌رود



با آن همه بیداد او وین عهد بی‌بنیاد او

در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رود



بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین

کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می‌رود



شب تا سحر می‌نغنوم و اندرز کس می‌نشنوم

وین ره نه قاصد می‌روم کز کف عنانم می‌رود



گفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گل

وین نیز نتوانم که دل با کاروانم می‌رود



صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من

گر چه نباشد کار من هم کار از آنم می‌رود



در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن

من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود



سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی‌وفا

طاقت نمیارم جفا کار از فغانم می‌رود

لیلی سه‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1394 ساعت 10:11 ب.ظ http://lovelyrain91.mihanblog.com

یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست



عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود



سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او



گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای



جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای



نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی



خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن



مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو … من نیستم



گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم



سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی



عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم



کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد



سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت



روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانه ام در میزنی


حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود



مرد راهم باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم

hasti سه‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1394 ساعت 09:22 ب.ظ http://hastimo.blogfa.com

سلام//[گل]//

یا رسول الله (ص) بی سبب نیست که در قلبِ همه جا داری؛

آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری!

ولادت پیامبر رحمت و مهربانی مبارک باد.

[گل] [گل] [گل]

سلام عزیزم
برشماهم مبارک

محمد سه‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1394 ساعت 09:05 ق.ظ http://sibezendegii.mihanblog.com

عاشقان بُستان جان‌بخش دعا را بنگرید
این دو نور عالم آراى خدا را بنگرید
باده نوشان مِى قالوا بلى را بنگرید
وجه صادق را، جمال مصطفى را بنگرید
میلاد پیامبر اکرم (ص) و امام صادق (ع) مبارک باد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد