دلخسته

دلخسته

قصه ی دلتنگی های مـن
دلخسته

دلخسته

قصه ی دلتنگی های مـن

چلچله گی یک زن...






 چلچله گی یک زن...


چهل و چند سالگی یک زن را هرکسی 


نمیفهمد. چهل و چند سالگی یک      


 زن یعنی جمع دلفریبی و شیطنت 


ضرب در وقار و متانت. 



زن چهل و چند ساله را توی یک 


مهمانی با لباس شب مشکی و موهایی 


که 


از پشت سر جمع کرده باید دید، 


لباس بلندی که گاه روی زمین 


کشیده 


می‌شود، خرامیدنش و گام های 


شمرده شمرده اش را. زن چهل و 


چند 


ساله تازه اول پختگی ست، سرشار از 


هوشی زنانه و زیبایی دوچندان. 


شبیه نسیم خنکی که عصر یک روز 


تابستانی روی پوست عرق کرده 


صورت می وزد، شبیه صدای دل 


انگیز خوردن باران روی برگها، شبیه 


هرچه که تو را  وارد یک خلسه 


شورانگیز میکند. 


زن چهل و چند ساله مخدری ست که 


زندگی را سر حال می آورد. زن 


چهل و چندساله یک نقاشی بی نقص 


است از مجموعه هر آنچه میشود 


در یک قاب جمع کرد....



تقدیم به خانم های چهل وچندساله.  









نظرات 111 + ارسال نظر
عمو علی چهارشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1397 ساعت 10:56 ق.ظ http://akbarforghani.blogfa.com/

یاد من باشد فردا حتما
به سلامی، دل همسایه ی خود شاد کنم
بگذرم از سر تقصیر رفیق ، بنشینم دم در
چشم بر کوچه بدوزم با شوق
تا که شاید برسد همسفری ، ببرد این دل مارا با خود
و بدانم دیگر قهر هم چیز بدیست

یاد من باشد فردا حتما
باور این را بکنم، که دگر فرصت نیست
و بدانم که اگر دیر کنم ،مهلتی نیست مرا
و بدانم که شبی خواهم رفت
و شبی هست، که نیست، پس از آن فردایی

عمو علی چهارشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1397 ساعت 10:54 ق.ظ http://akbarforghani.blogfa.com/

من به بازار محبت بروم فردا صبح
مهربانی خودم، عرضه کنم
یک بغل عشق از آنجا بخرم

عمو علی چهارشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1397 ساعت 10:49 ق.ظ http://akbarforghani.blogfa.com/

مقصر دانستن دیگران
همیشه خیلی آسان است.
میتوانی تمام عمرت را
به مقصر دانستن دنیا بگذرانی،
اما بِدان مسئولیت تمام موفقیت ها
یا شکست هایت فقط با خودت است.

عمو علی سه‌شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1397 ساعت 11:58 ب.ظ http://akbarforghani.blogfa.com/

میشود تنها شویم یک بوسه از چشمت کنم؟
حلقه ی پیوندمان را دزدکی دستت کنم؟
میشود هر ثانیه نام مرا نجوا کنی؟
من بگویم “جان” ولی با بقیه بدتا کنی؟
میشود آغوش تو منزلگه جانم شود!؟
چشم تو جانم بگیرد عشق مهمانم شود؟
میشود مردم بدانند من چقد دیوانه ام؟
جز تو دیگر هیچ بینم با همه بیگانه ام.؟!
آنقدر دیوانه ام تا هر که میبیند مرا
آه تلخی میکشد با خنده میپرسد چرا؟

عمو علی سه‌شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1397 ساعت 11:57 ب.ظ http://akbarforghani.blogfa.com/

من اگر روزی شود نقاش این دنیا شوم
این جهان را عاری از هر غصه وغم میکشم
بهر دلها مهربانی بی قراری یک دلی
هر دلی را در کنار شاخه ای گل میکشم
اندر این دنیا کسی بر کس ندارد برتری
من غنی را با فقیر، یکجا یکسان میکشم
زشت وزیبا خالق وپروردگار ما یکیست
زشت وزیبا ، پیش هم ، اما انسان میکشم
عشق هایی که در آن بوی خیانت میدهند
تا ابد محکوم دل تنگی به زندان میکشم
هرکجا قلبی شکست ، مابی تفاوت بوده ایم
اری اری بهردلهای شکسته ، نیز درمان میکشم
من در این دنیا تمام مردمش را بی درنگ
با تنی سالم ، لب خندان ،خرامان میکشم

عمو علی سه‌شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1397 ساعت 11:53 ب.ظ http://akbarforghani.blogfa.com/

می دانم هر از گاهی دلت تنگ می شود. همان دل های بزرگی که جای من در آن است، آن قدر تنگ می شود که حتی یادت می رود من آنجایم.

دلتنگی هایت را از خودت بپرس و نگران هیچ چیز نباش!

هنوز من هستم.

هنوز خدایت همان خداست!

هنوز روحت از جنس من است!

اما من نمی خواهم تو همان باشی!

تو باید در هر زمان بهترین باشی.

نگران شکستن دلت نباش!

می دانی؟ شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند.

و جنسش عوض نمی شود ...

و می دانی که من شکست ناپذیر هستم ...

و تو مرا داری ...برای همیشه!

چون هر وقت گریه می کنی دستان مهربانم چشمانت را می نوازد ...

چون هر گاه تنها شدی، تازه مرا یافته ای ...

چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم،

صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیده ام!

درست است مرا فراموش کردی، اما من حتی سر انگشتانت را از یاد نبردم!

دلم نمی خواهد غمت را ببینم ...

می خواهم شاد باشی ...

این را من می خواهم ...

تو هم می توانی این را بخواهی. خشنودی مرا.

من گفتم : وجعلنا نومکم سباتا (ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم)

و من هر شب که می خوابی روحت را نگاه می دارم تا تازه شود ...

نگران نباش! دستان مهربانم قلبت را می فشارد.

شب ها که خوابت نمی برد فکر می کنی تنهایی ؟

اما، نه من هم دل به دلت بیدارم!

فقط کافیست خوب گوش بسپاری!

و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن!

پروردگارت ...

با عشق !

عمو علی سه‌شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1397 ساعت 11:51 ب.ظ http://akbarforghani.blogfa.com/

یاد دارم یک غروب سرد سرد
می گذشت از توی کوچه دوره گرد
دوره گردم، کهنه قالی می خرم
کاسه و ظرف سفالی می خرم
دست دوم جنس عالی می خرم
گر نداری کوزه خالی می خرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی زد و بغضش شکست
اول برج است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت، ولی این زندگیست؟
بوی نان تازه هوش از ما ربود
اتفاقاً مادرم هم روزه بود
صورتش دیدم چه لک برداشته
دست خوش رنگش ترک برداشته
سوختم دیدم که بابا پیر بود
بدتر از آن خواهرم دلگیر بود
مشکل ما درد نان تنها نبود
شاید آن لحظه خدا با ما نبود
باز آواز درشت دوره گرد
رشته اندیشه ام را پاره کرد
دوره گردم، کهنه قالی می خرم
کاسه و ظرف سفالی می خرم
دست دوم جنس عالی می خرم
گر نداری کوزه خالی می خرم
خواهرم بی روسری بیرون دوید
گفت: آقا، سفره خالی می خری؟!

زهرا سه‌شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1397 ساعت 04:52 ب.ظ http://newhearts.blogsky.com

ممنون که پست جدید گزاشتییییی

قربونت فقط بخاطر تووووووو

زهرا سه‌شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1397 ساعت 04:51 ب.ظ http://newhearts.blogsky.com

راستی عیدت مبااااارک

عید شمام مبارک گلم

زهرا سه‌شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1397 ساعت 04:03 ب.ظ http://newhearts.blogsky.com

شادی یه جوری تقدیم کردی دلم خواست چهل و چند ساله باشم

انشالله چندین چلچله رو پشت سر بزاری عزیزم

عمو علی دوشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1397 ساعت 11:37 ب.ظ

سلام و درود

پست جدید مبارک

سلام
ممنونم عمو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد