دعای باران چرا؟
دعای عشق بخوان!!!
این روزها دلها تشنه ترند از زمین...
خدایا کمی عشق ببار...
فراموش کردنت به معجره می ماند؛
وقتی دیوار های خانه هم تو را به یادم می آورند..
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد, پس چرا عاشق نباشم ...?
کاش میدانستم چیست ، آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری ست . . .
برای من که دلم از سکوت لبریز است
صدای پای تو از دور هم دل انگیز است
سکوت میکنم چون دیگر نمیدانم چه کنم با این دنیا....
بهترین لحظه برایم زمانیست که چشمانم را می بندم و به تو فکر می کنم.
ادامه...
امشب منتظرم برای آن لحظه نمناک و سرد ، تو بخواب !! من دلم گرفتهِ آنقدر زیاد ،که تکانِ شانه هایم را نمیبینم دگر،تو بخواب ! منتظرم باران ببارد ، امشب قدمی خواهم زد ! به تمام غصه هایم نم نمک یک سری خواهم زد !! خیس شوم ، کاسه ام را پر کنم از بوی خاک!!!! تو بخواب ای آرزوهایم ، من پر از باران و خاکم ...! لحظه ای دیگر منم آماده ام ، ته نشین خواهم شد در کنارت ، دست من را هم بگیر ، بی بهانه آمده ام در خوابت ........!! تو بخواب !
من چه دو حرفیه وسوسه انگیزیست … این من! نه در پی عشق است نه تشنه ی مهربانی فراری از پسران مانکن پرست و دختران آهن پرست … فقط برای خودم هستم…خود خودم ! مال خودم ! صبورم و عجول !! سنگین و سرگردان !! مغرور … با یک پیچیدگی ساده و مقداری بی حوصلگیه زیاد !!! و برای تویی که چهره های رنگ شده را می پرستی نه سیرت آدمی ؛ هیچ ندارم راهت را بگیــر و بـــــــرو حوالی ما توقف ممنــــوع است !
من را زیر خاکستر جا گـــــذاشتـــــــی!!! آهـــــــایـــــــــــــ.. . با توام… تــــــــــــــــــــــــ ـو یادتـــــ نـــرود!!! من به خاطرتــــــــو آتـــــــش گـــرفته ام…
قرار نیست منم دلِ یکی دیگه رو بسوزونم و انتقام بگیرم ! بـــرعکــــس !! اونقدراونو خوشبخت می کنــــــم .... کـه به هر روزی که جای اون نیستی لعـنــــت بفرستی .
✿✿✿ گــاهــیـــ.... دلــَم میگیرد.. از او! گاهی به اندازه ی تمامــــ دنیا میخواهمش.. و گاهـ.... احساس دوگانه ای درونــَمــ را آزار میدهــَد: "نکند او همانیــ نباشــَد که فکرش را میکنـــمـــ✿✿✿
آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوش ات را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری می خواهم بدانم، دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می کنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟!؟
میان این همه مفاهیم پیچیده ریاضی تنها حکایت اعداد فرد را خوب آموخته بود ” فرد ” آن یک نفر است که وقتی زوج ها با هم میروند، او باید یک تنه جور تنهایی اش را بکشد …
نقــاش خــــوبی نــــبودم…
..
اما
..
ایــن روزها…
..
به لطـف تــــــــــو…
..
انـــتظار را
..
دیـــدنی میکــشـم
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]
قلبم تهی ز شوق و رنگ / قلبم را جنگ آب و نهنگ
قلبم تباه ز تاریکی و ننگ / قلبم مرده درآغوش سنگ . . .
وقتــــــــــــی دستــــــــــــش را عاشقــــــــــــانه میگیــــــــــــری ؛
تازه میفهمی دوست داشتن را باید میانِ دستانش احساس کنی !
میانه روی و اندازه نگه داشتن کمال طبیعت آدمی است.
میان ِ هر نفسی که می کِشم
همهمه ای است از همه پنهان
از تو چه پنهان
میان ِ هر نفسی که می کِشم تو هستی
که می کِشم تو را
که می کُشی مرا !
פֿـوش بـِפـالت سیگار ...
██ میسوزے و میرَوے ...
██ ولے مَـטּ میـسوزҐ و نـِمیرَوҐ ...
██ تنها شباهتماטּ ایـטּ است کِـﮧ ...
██ هیچکـבامماטּ صـבایماטּ בر نمے آیـב
گر خودکشے گنآه نبود
و مے دآنستمـ زندگے مجددے در کآر نیستـ
تآ بہ حآل خود رآ زیر خآکـ کرده بودمـ
حیفـ کہ از قبر مے ترسمـ .....
عبــور میکـنـم ،
هـر روز
از کنار نیـمکــت هـای خــالی پــارک . . .
طـوری که انگـار کــسی
در آخــــرین نیــمکــت
انتظــارم را میکـشــد !
و به آنجـا که میــرسـم
بـایــد وانمــود کـنــم ،
که بــاز دیـر رسیـده ام . . !
امشب منتظرم برای آن لحظه نمناک و سرد ، تو بخواب !!
من دلم گرفتهِ آنقدر زیاد ،که تکانِ شانه هایم را نمیبینم دگر،تو بخواب !
منتظرم باران ببارد ، امشب قدمی خواهم زد !
به تمام غصه هایم نم نمک یک سری خواهم زد !!
خیس شوم ، کاسه ام را پر کنم از بوی خاک!!!!
تو بخواب ای آرزوهایم ، من پر از باران و خاکم ...!
لحظه ای دیگر منم آماده ام ، ته نشین خواهم شد در کنارت ،
دست من را هم بگیر ، بی بهانه آمده ام در خوابت ........!! تو بخواب !
باز هم دلتنگت شدم...
کاری جز نوشتن نامه ای که شاید هیچ وقت به صاحبش نرسد ندارم...
فقط چند روز دیگر مانده است...
حدس بزن به چه؟
یادت نیست میدانم ...
همانند تمامی روز های مهم ...
چند روز دیگر ، روزی است که اشتباه بزرگی را مرتکب شدم...
شاید تبریک عید واجب نبود...
بــــه سلامتی سه کس : سرباز و سرباز و سرباز....
به سلامتی سربازی که لحظه ی سال تحویل رو باید پست بده...
به سلامتی سربازی که 55 دقیقه تو نوبت تلفن بود تا 3دقیقه با
عشقش صحبت کنه
ولی جز این چیزی
نشنید:
مشترک مورد نظر در حال مکالمه می باشید......
به سلامتی سربازی که تو پادگان ،یه کاسه آش با یاد عشقش میخوره...
اما عشقش
تو رستوران داره
پیتزای دهنی دوست پسر جدیدشومیخوره!
سلامتی سربازی که هیچوقت نفهمید خدمت مجازات کدامین گناهشه...
سلامتی مادری که دعاش همیشه پشت سربازء جوونشء...
من وقتی "زنــــــــــم" که تو باور داشته باشی
"مــــــــردی "
.
جنسیت معنا ندارد ..
.
"انسان" بودن را باید آموخت .. !!!!
خــوشبختی هـایــم را بــا عجــله در ســرنوشــتم نــوشــته بــودنـــد
بــد خــط بـــود . . .
روزگــــآر آنهـــا را نتــوانســت بخـــوانــد . . .
روز هـآیــَم رآ
خیــآبـآטּ هـآی ایـטּ شـَهر گرفتـﮧ انـد،
و شـَب هـآیـَم را خواب هـآے تــو
بیـولوژے هـَم نخوانـده بـآشے
میفـَهمے چـﮧ مرگـَم است !
سـפֿـت تریـטּ בو رآهـﮯ
בو رآهـﮯ بیـטּ فـــــــــ❤ــــرآموش ڪَرבטּ و انتــــــ❤ـــــظـآر است
گـآهـﮯ ڪآمـل فـرآمـوش مـﮯڪُنـﮯ
و بعـב مـﮯبینـﮯ ڪـﮧ بـآیـב مـنتظـِر مـﮯمـآنـבﮮ
و گـآهـﮯ آنقـَבر مـنتظـِر مـﮯمـآنـﮯ ڪـﮧ
مـﮯفهمـﮯ زوבتـر از ایـטּها بایـב فـراموش مـﮯڪرבﮮ!!
حـ ـس خوبـ ـی نیسـ ـت در رویـ ـای کسـ ـی ” گـ ـم “ بشـ ـی کـ ـه
رویـ ـای تــ ـو حتـ ـی در خوابـ ـش نمی گنـ ـجد ( ... )
من
چه دو حرفیه وسوسه انگیزیست …
این من!
نه در پی عشق است نه تشنه ی مهربانی
فراری از پسران مانکن پرست و دختران آهن پرست …
فقط برای خودم هستم…خود خودم ! مال خودم !
صبورم و عجول !!
سنگین و سرگردان !!
مغرور …
با یک پیچیدگی ساده و مقداری بی حوصلگیه زیاد !!!
و برای تویی که چهره های رنگ شده را می پرستی نه سیرت آدمی ؛ هیچ ندارم
راهت را بگیــر و بـــــــرو
حوالی ما توقف ممنــــوع است !
من از این پس به عشق جهان می خندم
به هوس بازی دیوانگان می خندم
من بیچاره از آن وقت که دلدارم رفت
به غم و شادی عشق دیگران می خندم ...
دِلــــم بــاران می خواهــــد
بــارانی آرام….
امــــا طـولانــــــــــــی
تا دسـت در دسـتِ قطــــره هـایش
و پـا به پـایِ نمنــــــاکـی اش
تمــــام کـوچــه بــاغ ها را
با پـــاهایی بِرَهنــــــــــه قــدم زنــــم
مــن بُغـــــــ ــــض کنــم
آسمــــــان ببـــارد
آسمـــــــان بُغـــــــ ـــــــض کنــد
مـــن اشکــــــــ ریــزم
آنگـاه هـــــــر دو آرام شَویــــــــــــــــم
✘ گفــته بــوבے یــا تــو یــا هیچـــڪـس
ولــے مــטּ ســاבه انگـــار فـــراموش ڪــرבه بــوבم
ڪـﮧ ایــن روزهــا هیچـــڪـس هــم بـــراے
פֿــوבش ڪـســے اســت ؛ ڪـســے مهـــمتــر از مــטּ . . .
من را زیر خاکستر جا گـــــذاشتـــــــی!!!
آهـــــــایـــــــــــــ.. .
با توام…
تــــــــــــــــــــــــ ـو یادتـــــ نـــرود!!!
من به خاطرتــــــــو
آتـــــــش گـــرفته ام…
قرار نیست منم دلِ یکی دیگه رو بسوزونم و انتقام بگیرم !
بـــرعکــــس !!
اونقدراونو خوشبخت می کنــــــم ....
کـه به هر روزی که جای اون نیستی لعـنــــت بفرستی .
اسمش را مے گذاریم בوست مجازـی
امــا آنـســو یــک آבم حـقـیـقـے نشـسـتــﮧ
خـصوصــیاتـش را کــﮧ نمـے تــوانـב مخفے کنـב
وقتے בلتنگے ها و آشفتگے هایش را مے نویسد
وقت مــے گــذارב بــرایــم، وقــت مــے گذارم بـرایش
نــگــرانــش مـــــے شـــــوم בلتــنــگــش مــــے شــوم
وقتے בر صحبت هایم بـﮧ عنوانِ "دوست" یاב مے شوב
مــطمــئن مــــے شــــوم کـــــﮧ حقــــیــقــــے ســت
هــرچــــنـــــב کــنــــــــار هـــــــم نــبــــاشـــیــم
هــرچنـב صـבاـی هم را هم نشنیـבه باشـیم
من بـرایش سلامتــے و شادـی آرزو دارم
هــــــــــرکــجـــــآ کـــــﮧ باشــــــد.
ﺗﻤﺎﻣـِ ﺧَﻨﺪﻫـ ﻫﺎﯾﻤـ ﺭﺁ ﻧــﺬﺭ ﮐﺮﺩﻫـ ﺍﻣـ ﮐﻬـ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﻣـ ﻧﮕﯿــﺮَﺩ،
ﺍﻣـ ﺁ ﺷَﺒـ ـﻬﺎ..
ﻭﺁﯼ ﺍَﺯ ﺷَﺒـ ﻫﺂ...!
ﻫَﻮﺍﯾـِ ﺁﻏﻮﺷﺘــْـ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﻣـ ﻣﯿﮑُﻨـ ـﺪ،
ﻭ ﻣَﻨــ ﺩَﺭ ﺍَﺷﮑــْ ﻏَـ ــﺮﻗـ ﻣﯽ ﺷَﻮَﻣــ...!
چـــه اشتــبــآه بـــُزرگیــســت
تـــَلــخ کـــَردלּ ِ لحــــظآت زنــدگــیمـ ـآלּ
بـَــرآے کـــســے کــِـه در دورے مـــآ
شیـــریــن تـــَریـלּ لحظــــآت زندگــــے اش رآ
سپـــرے مــے کــُنـــــَد...!!!
چـــِــهـ ســـ ـــآבهـ لُـפּحـــآنهـ
بــ ــآل بـ ـــآل زَבنهــ ـــ ـآیَتـــ ـــ ـــ
میـــ ــآטּ بــــــآزُפּآنَمــ ــــ رآ بــ ـآפּر کَــرבهـ بوב ґ...
نِمــ ـﮯ ב آنسـ ـ ـــتَـــمـ ــ،
تَـمرینِ پَریــ ـــ ـــــ ــــבטּ بــہ هـوآی בیگــَریستـ ــ ـ
گفتی: سپیده دم چه دل انگیز و دلرباست،
گفتم: تبسم تو بسی دلرباتر است !
گفتی: نسیم ، روح نواز است و جان فزا،
گفتم: که بوی موی توام جانفزاتر است !
گفتی: چه دلکشاست افق در طلوع صبح
گفتم: که چهره تو از آن دلگشاتر است،
گفتی: که با صفاتر از این نوبهار چیست؟
گفتم: جمال دوست ،بسی با صفاتر است!
گفتی: که چشم نرگس ،چون چشم آشناست !
گفتم: نگاه چشم توام آشناتر است!
گفتی: که لاله گرچه فریباست ، بی وفاست!
گفتم: که عهد لاله رخان بی وفاتر است !
گفتی: که می رسد به فلک شور بلبلان
گفتم: که ناله حزینم رساتر است!
گفتی: به بینوایی مرغ قفس نگر !
گفتم: دلم ز مرغ قفس بینواتر است
گفتی: دلت به محنت و غم سخت مبتلاست؟!
گفتم: هزار مرتبه ، جان مبتلاتر است
من با خیال دوست، چنین گرم گفتگو؛
پرمی زند به سینه ی من مرغ آرزو!
بیچاره دل ، که سوخته در آرزوی او!
از فرط رنج ،گریه نهان در گلو کند،
ای آرزو! دریغ، که او نیست یار من
تا رحمت آورد به دل بیقرار من
جای خیال خویش ،نشیند کار من
تا با من این چنین ز وفا گفتگو کند
همانـگونه کـه آمـدم از خـیـالت پـاک مـی شوم ..
آرام .. بــی صـدا .. بــی چـراغ ..
قـول مــی دهم ذره ای صـدای رفتنــم ..
ارامــش سکـوتـت را بـرهم نـزنــد ..
دیگر نه اشکهایم را خواهد دید ،
نه التماس هـــایم را و نه احساسات این دلِ لعنتی را . . .
به جای آن احساسی که کشت ،
درختی از غرور کاشتم ....
سیگار بهانه است…
و من باز عمیق تر پک میزنم…
تا خاکستر کنم،روزهاى بر باد رفته ام را…
دوسـ ـتت خواهـ ـم داشـ ـت بـ ـا ” سکـ ـوت “
مبـ ـادا در صدایـ ـم توقعـ ـی باشـ ـد کـ ـه خاطـ ـرت را بیـ ـازارد ( ... )
دنیا اگه مردونگی سرش می شد اسمش دخترونه نبود
ایــن کــه در آن جـــا خــوش کـــرده ای ،
دل اســت ..
نــه شـــهـر ِ بـــــازی !
تـــــاب ِ بـــــازی نـــــدارد !
یاد بگیر ، قدر هر چیزی را که داری بدانی،
قبل از آنکه روزگار به تو یادآوری کند که:
می بایست قدر چیزی را که داشتی، میدانستی ...
دِلـمـآטּ خـوش اســتـ کـه مےنـویسـیمـ و دیگـراטּ مےخوانَنــد
و عِـده اےمے گـــویــَند: آه چـ ـــہ زیبــا و بعضــے اَشــک
میـریزنـد و بعـضے مےخَـندَنــد دِلِـــمآטּ خُـوش اسـت
به اینـکــہ یکےفقطـــ عاشــِق خــودِمان باشَــد نه چــیز
دیگــر دلماטּخوش اســت یـــکےبآ مــآ دَرد دِل کُــنَد
یآ دِلَــش بَرایِـــمآن بِـسوزَد .
بـآ شاخـه گُــلـی دل مےبَـندیمـ
و بـآ جملهـ اےدل می کــنیمـ
دلــماטּخوش مـے شود
به آوردטּخواهِشےو چِشــیدَטּ لـِذَتے
وَ وَقتے چیزےمُــطابِـق مـــِیل مـــــآنبـــــاشَد
چــِــقدرراحَــــت لَـگَـــــد مےزنیم وَ چـه ساده
مےشکنیم همه چیز را ، حتے غرور را ...
نگـــــــران نباش، " حــــال مـــن خـــــــوب اســت "
بــزرگ شـــده ام...
دیگر آنقـــدر کــوچک نیستـم که در دلــــتنگی هـــایم گم شــــوم...!
آمـوختــه ام،
که این فـــاصــله ی کوتـــاه، بین لبخند و اشک نامش "زندگی ست"
آمــوختــه ام،
که دیگــر دلم برای "نبــودنـت" تنگ نشــــود.
راســــــتی،
دروغ گـــــفتن را نیــــــــز، خـــــــــوب یاد گـــرفتــه ام...!
"حــــال مـــن خـــــــوب اســت" ... خــــــوبِ خــــوب ..
✿✿✿ گــاهــیـــ....
دلــَم میگیرد..
از او!
گاهی به اندازه ی تمامــــ دنیا میخواهمش..
و گاهـ....
احساس دوگانه ای درونــَمــ را آزار میدهــَد:
"نکند او همانیــ نباشــَد که فکرش را میکنـــمـــ✿✿✿
دفتر عشـــق که بسته شـد
دیـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــدم
خونـم حـلال ولـی بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون
به پایه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
اونیکه عاشـق شده بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود
بد جوری تو کارتو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
برای فاتحه بهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
حالا باید فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو
بـه نـام تـو سنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم
غــرور لعنتی میگفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
بازی عشـــــقو بلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
از تــــو گــــله نمیکنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
از دســـت قــــلبم شاکیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
چــرا گذشتـــم از خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم
چــــــــراغ ره تـاریکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیم
دوسـت ندارم چشمای مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
چه خوب میشه تصمیم تــــــــــــــــــــــــــــــــو
آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه
دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه
بزن تیر خــــــــــــــــــلاص رو
ازاون که عاشقــــت بود
بشنواین التماسرو
ــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــ
ـــــــــــ
ـــــــ
درد دارد اینـــ ڪـه تنهــآبمآنـﮮ وـهمهـ ﮮ خــآطــرآتتـْـ راڪـهـ سهمــ اوستـْـ
تنهـآمـــرورکنـ ﮮ ...
تمــــآمٍ بغضــْـ ـهــآ رآ....و ندآنــﮮ ڪـجآﮮ ڪـآرتْــ مﮮ لنگید...
درد دآرد رفیقــ ڪـه ندآنـﮮ از چه جهتـْ تنهـــآ مآندهـ اﮮ!!
شـــرقــ و غــــربشْـــ فرقــﮮ نداردْ!!
مهمــ اینــْ استْــ ڪـه نبآشد تـــا اشکــ ـهـایتــ راببوسد...
بگــــوید: گـــریه کردهـ اﮮ ؟؟
بــآور ڪـنـــ میســــوزاند دلتْـــ را، و تــو خودتـــ را زدهـ اﮮ بهــ آنْــ راه...
آنگاه که غرور کسی را له می کنی،
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ،
آنگاه که حتی گوش ات را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،
آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری
می خواهم بدانم،
دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می کنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟!؟
مــن از عــمق وجــود خــدآیــم را صــدآ کــردم ،
نــمیدآنــم چــه میــخــواهی !
ولــی امــشب..
بــرای تــو... بــرای رفــع غــمــهایت... بــرای قلب زیبــایــت...
بــرای آرزوهــایت..!
بــه درگاهــش دعــاکــردم
و میــدانــم
خــدا
از آرزوهــایت خبــردارد...!!!
کاش در تاریکی در اوج تنهایی
خودم را جایی بگذارم و برگردم ببینم که ......نیستم
درست مثل تو که تنهایم گذاشتی...........
مشـکلآت از جآیی شروع شــد کهـ
بـهـ هــر کـی گفتــیم نوکــرتـــیم..
فـــکــر کـــرد وآقعــا اربـــآبهـ
ﻫﺮﺯﮔﯽ ﻣﺨﺘﺺ ﺑﻪ ﺗﻦ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﻧﯿﺲ...
ﺭﺑﻄﯽ ﺑﻪ ﺟﻨﺴﯿﺖ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺭﻩ !
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺍﺯﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﺴﯽ ﺳﻮﺀﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻨﯽ ﻫﺮﺯﻩ ﺍﯼ !
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻍ ﺑﮕﯽ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻫﺮﺯﻩ ﺍﯼ !
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﮐﻨﯽ ﻫﺮﺯﻩ ﺍﯼ !
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺭﻓﺎﻗﺘﺖ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﭘﻮﻝ ﺑﺎﺷﻪ ﻫﺮﺯﻩ ﺍﯼ !
ﺍﮔﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺗﻦ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﺑﮑﻨﯽ..
ﺻﺎﺣﺐ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺑﺪﻧﺘﯽ
ﺍﻣﺎ ﻫﺮﺯﮔﯽ ﻧﮑﻦ!
ﭼﻮﻥ ﺍﺯﺍﺣﺴﺎﺱ ﻭﺁﺑﺮﻭﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺎﯾﺪﻣﺎﯾﻪ ﺑﺬﺍﺭﯼ!
مـهـربآنـﮯ} تـا ڪـﮯ?بـگذارسـَפֿـت بـآشـَґ و {سَـرב}
{بـآرآטּ} ڪـﮧ بـآریـב ... {چَـتـر} بـگیـرґ و {چڪمـﮧ}
{פֿـورشیـב} ڪـﮧ تـآبـیـב ... پـنـجـره ببـنـבَґ و {تـآریڪ}
{اشڪ} ڪـﮧ آمـَב ... בَسـتمآلــﮯ بـُرבآرَґ و פֿـُشڪ
{او} ڪـﮧ رفـت نـیـشـפֿـَنـבے بـزنـґ و {سـوت} ...
خدایا
از تجربه تنهائیت برایم بگو
این روزها سر تا پا گوشم…
خدایا
از تجربه تنهائیت برایم بگو
این روزها سر تا پا گوشم…
میان این همه مفاهیم پیچیده ریاضی تنها حکایت اعداد فرد را خوب آموخته بود
” فرد ” آن یک نفر است که وقتی زوج ها با هم میروند،
او باید یک تنه جور تنهایی اش را بکشد …
تو زیر همه چیز زدی،
و من
فقط
زیر
گریه...
تنهــا نیستم
ولی میان این همه شلوغی،
باز هم احساس تنهایـــی میکنم
و این است درد مـــن . . .