دعای باران چرا؟
دعای عشق بخوان!!!
این روزها دلها تشنه ترند از زمین...
خدایا کمی عشق ببار...
فراموش کردنت به معجره می ماند؛
وقتی دیوار های خانه هم تو را به یادم می آورند..
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد, پس چرا عاشق نباشم ...?
کاش میدانستم چیست ، آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری ست . . .
برای من که دلم از سکوت لبریز است
صدای پای تو از دور هم دل انگیز است
سکوت میکنم چون دیگر نمیدانم چه کنم با این دنیا....
بهترین لحظه برایم زمانیست که چشمانم را می بندم و به تو فکر می کنم.
ادامه...
گفت:از عشق بنویس گفتم:عاجزم گفت:از دین بنویس گفتم:حوصله ندارم گفت:از خدا بنویس گفتم:گله دارم گفت:از مشروب بنویس گفتم:به سلامتی گفت:از بکارت بنویس گفتم:پرده ای برای نجابت گفت:از فاحشه بنویس گفتم:اجباری برای طمع گفت:از فقر بنویس گفتم:گل فروش گفت:از عدالت بنویس گفتم:متنفرم گفت:از معشوقه ات بنویس سیگار روشن کردم و فک کردم و بی جواب رفتم صدام کرد گفت:جواب نمیدی؟ گفتم:این معشوقه ام بود که کاری کرد در مورد همه ی اینها بنویسم خیانت کــار بود!!!
می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که : * پدر تنها قهرمان بود. * عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد. *بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود. *بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند. *تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند. *تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود. * و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...!
خودم را دوست دارم از روزی که دریافته اَم جز خودم کسی را ندارم که دلداریم بدهد برایم آواز بخواند و با همه بدی هایم ترکم نکند از وقتی خودم را دوست دارم دیگر تنها نیستم !!!
تو رفتهای
و من از تنهایی
ککَم هم نمیگزد دیگر!
حالا باز هم بگو دروغ گفتن بلد نیستی!
همیشه بهت میگفتم دلم میخواد خوشحالت کنم ، چه کنم که حالا دلیل خوشحالیت …
نبودنه منه
تنهایی را دوست دارم …
بی دعوت می آید ، بی منت می ماند ، بی خبر نمیرود …
خیـآنـت ،
تـمـآم آטּ احسـآسـے ست ڪہ ...
در آغـوش مـטּ
بـرآے ڪسـے دیگـر دآشـتـے
چـہ مـیـڪـنـے بــاد
عـطــرِ مـوهـایـش را
جـاے دیـگــرے بـپـاش
ایــטּ פֿـانــہ ،
פֿــودش ویــراטּ اســـت . . .
از چوپـ ـان سـ ـال خـ ـورده ایـ پــرسـیـدند:
چـــﮧ خَــبر؟!
گــفتـ :
گــرگ شـدهــ اَسـتـ بـرََه ای کــﮧ نــ ـوازشــ ـش میــ ـکَـردم
گه گاهی سفر کن به حوالی دلت شاید از جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد...
گفت:از عشق بنویس
گفتم:عاجزم
گفت:از دین بنویس
گفتم:حوصله ندارم
گفت:از خدا بنویس
گفتم:گله دارم
گفت:از مشروب بنویس
گفتم:به سلامتی
گفت:از بکارت بنویس
گفتم:پرده ای برای نجابت
گفت:از فاحشه بنویس
گفتم:اجباری برای طمع
گفت:از فقر بنویس
گفتم:گل فروش
گفت:از عدالت بنویس
گفتم:متنفرم
گفت:از معشوقه ات بنویس
سیگار روشن کردم و فک کردم و بی جواب رفتم
صدام کرد گفت:جواب نمیدی؟
گفتم:این معشوقه ام بود که کاری کرد در مورد همه ی اینها بنویسم
خیانت کــار بود!!!
مـــــرور می کنـم
خاطـــراتمـــان را
امـّــــا مگـــر
کـپـــی برابـر اصـــل میشـــود !
دلم تنگ شده برایت . . .
منْــ تمــآم میشومـْ...
درد دارد اینـــ ڪـه تنهــآبمآنـﮮ وـهمهـ ﮮ خــآطــرآتتـْـ راڪـهـ سهمــ اوستـْـ
تنهـآمـــرورکنـ ﮮ ...
تمــــآمٍ بغضــْـ ـهــآ رآ....و ندآنــﮮ ڪـجآﮮ ڪـآرتْــ مﮮ لنگید...
درد دآرد رفیقــ ڪـه ندآنـﮮ از چه جهتـْ تنهـــآ مآندهـ اﮮ!!
شـــرقــ و غــــربشْـــ فرقــﮮ نداردْ!!
مهمــ اینــْ استْــ ڪـه نبآشد تـــا اشکــ ـهـایتــ راببوسد...
بگــــوید: گـــریه کردهـ اﮮ ؟؟
بــآور ڪـنـــ میســــوزاند دلتْـــ را، و تــو خودتـــ را زدهـ اﮮ بهــ آنْــ راه...ز۱۸۹۸۰
دلتنگی را چگونه هجی کنم تا درک کنی ؟
چهار ستون بدنـم
زیر سنگینی اش
تا خورده است . . .
בور مـی شَوے اَز مـَטּ
بــے آטּ کـِ بـבانـی؛
اَگَـــر اَز هَفـتــ آسِــــــماטּ هَـґـ بُــگذَرے
هَــґـ ـچِنـــــاטּ בر قـَلـبــِ مـَטּ جـآ בارے...
می گویند شاد بنویس...!!
نوشته هایت درد دارند...!
و من یاد مردی می افتم
که با ویالونش
گوشه ی خیابان شاد میزد
اما با چشمهای خیس...!
لبخـــندمـــ را بریـ ــ ــدم
قــاب گــرفتمــــ
بــ ــه صـورتـم آویختــم !
حــالا بـا خیــال راحــت
هــر وقتـــ دلـــــمـــ گـــرفتـــ
” بغـــض ” مـیکنمــــ …
صبح است و صبا مشک فشان میگذرد
دریاب که از کوی فلان میگذرد
برخیز چه خسبی که جهان میگذرد
بوئی بستان که کاروان میگذرد
یـڪ زَב و פֿـورב سآבـه بــوב ...
تــُـو جــا زَבے ...
مـَטּ جــا פֿـورבҐ!!!
همـچـون ساعـت شنی شــده ام
کــه نـفــس هـای آخـرش را مـیـزنـد
و الـتـمـاس مـیـکــنــد
یـکـی پـیـدا شـود و بـرش گــردانـد
مــن هــم …
نه …! !
لـطــفـا بـرم نـگــردانـیـد ! ! !
بــگـذاریــد تــمام شــوم …
مــی گــویــنـَـد ســـــادِ امـ ، ، ،
مـی گـــویـــنـَـد تـُـو مــَــرا با
یـِـکـ جمـــــلـــهـ
یـــِکـ لبـــــخَـنـــد، ، ،
بـهـ بــازیـ مـی گیــریـ..!
مــی گـــوینـَــد تــَـرفنــدهـــایـَـتـ، شـیطـَـنتـ هــــایـَـتــ
و دُروغ هایــَـتـ را نمــــی فهمـمـ . . .
. . . مـــیگویند ســــادِ امـ !
اما تــُـــو این را باوَر نـَـکن . . .
مــــَــنـ فـقــط دوســـتــَـــتـ دارَمـ ،
هـَـمیـــــــنـ! ! !
و آنــــها ایــــنـ را نمــی فــــهمنــــد.....
شــــخصیت منــــو بآ بـــرخوردمـــ آشتبـــــآه نـــــگیر
شخصیــــت مــــن چیـــزیهـــ کــــه من هستمــــ،
آمــــــآ بـــرخــورد مــــــن بستـــــگیــ دآره بــــه آینکـــهــ ” تــــــــــــــــــــــو” کـی باشیــــــ…
مام حرف ها پشت سرت بود ، به دنبالت الفبا را قدم زدم ؛ تو حرف نداشتی !
پاییز که شد به جرم کمکاری اخراجش کردند
رفتگری که عاشق شده بود و برگ ها را قدم میزد و جارو نمیکرد …
قشنگ بود عزیزم خیلی خیلی مهارت در عکس پیداکردن داری ممنون عزیزم
قربونت بشم
عزیزمـــــــــــــــــــــی
“تو” تنها یکیست آن هم تویی..
من دیگران را “شما” خطاب میکنم… .
چشمهای من از دوریت کنون مثل آسمان بارانیست ابرها میبارند و آرام میشوند اما چشمهایم می بارند و بیقرار تر میشوند
کاش تا ابرها آرام نشده اند بیایی
ی خواهم تنهاییم را آنقدر تنها بگذارم تا از تنهایی بمیرد....
قانعم..
تو قسمت من نه…
مال مردم بودی..
قربون دلم برم که مال مردم خور نیست.
باز باران آمد
از هوا یا ز دو چشم خیسم؟
نیک بنگر!
چه تفاوت دارد.
ه دُنبــالــِ وـآژہ مَباش
ڪَلمـ ـات فَریبـِ ـماטּ مے دَهند
وَقتے اَولیـטּ حَـ ـ ـــرفِ اَلفبـ ـآ سرش ڪلـ ـآہ ِبرود
بایـد فــآتحـﮧ ڪَلمـ ـات دیگر رـآ خوانــد ..
عـــشـق یـعـنـی هـمـیـن ...
تــو لــب تـــَـر کـنـی ؛
مـن ...
مــسـت و خـــراب شـوم . . .
قـلـبــم بـویِ کـافــور می دهـد !!!
شـب بـه شـب ، در آن مُـرده شـورهـا آرزویـی را غُـسـل می دهـنـد و کفـن می کنـنـد !!
ن ها پیچیده اند بی شک
یک پیچیده ی ساده
که تنها نیاز به صداقت برایِ فهمیدنش هست
مردها اما سختند و مغرور
و برایِ فهمیدنشان
باید
همان زنِ پیچیده بود...
دلم
" عاشقی کردن " میخواهد !
کمی ... !!
شاید فقط قدر ِ
چند لحظه حضور ِ تـــ ـو ...
آنقـــــدر دلـــم را شکسته انـــد
کـــه تمام راه هــای منتهی بـــه دل خــراب شـده است
چندیست تــابـــلو زده ام
کارگران مشغول کارنـــد آهسته بــرانید
نـــه بـــرای دل شکسته ام
بــــــرای شما کـه از زخـم دلـــم زخــم بـــر نــداریـــد
دیگـَـر ،
بانـ ـوی هیچ قـِ ـصه ای نخـــواهـَم شُد ؛
کـه این بــانو خود قصه ها دارَد . .
همه برایم دست تکان دادند ، اما کم بود دستانی که “تکانم” دادند . . .
خدایــ ـآ ...!
چــ ـه شـُد که از دختر کبــریتـــ فروش ،
بـه دختر تـَن فروش رسیــدیم ...؟
می خواهم برگردم به روزهای کودکی
آن زمان ها که :
* پدر تنها قهرمان بود.
* عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد.
*بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود.
*بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند.
*تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند.
*تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود.
* و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...!
بگذار فکر کنند این شعرها خاک بر سر شده اند
چند وقت که بگذرد ....
زیر خاکی ها هم بالاخره گران می شوند .
ﻋﺸﻖ ﺣﻘﯿﻘﯽ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﭘﺸﺖ ﺍﺑﺮﯼ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺷﻮﺩ
نسان ، حرفیست
زده می شود،خوانده می شود
ترانه می شود ، به یاد می ماند …
گاهی ناله ایست،تنها خاک خوب می فهمدش ….
مرد بغض نمیکند ...
مرد گریه نمیکند ...
مرد نمی شِکند ...
فقـــــط سیگاری روشن میکند ؛
و آرام و بی صدا لابلای دود و شعر میمیـــــــرد ...
ﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﺩ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ !!! ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺭﺍ ﮐﺴﯽ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
خودم را دوست دارم از روزی که دریافته اَم
جز خودم کسی را ندارم که دلداریم بدهد
برایم آواز بخواند و با همه بدی هایم ترکم نکند
از وقتی خودم را دوست دارم
دیگر تنها نیستم !!!
بیــــــــــــــــا ...
بشکن بشکن که خجالت ندارد ؛
هر دو دستمان در یک کاسه است
تو دل میشکنی و من بغض ...
دختـر ڪـه باشے בیگر چنـב ڪـلمـﮧ برایت
معنا פּ مفهـפּمش را از בست בاבه . . .
عشـقـمـــ . . .
عزیــــزمـــ . . .
خانومـــــــمـــ . . . !!
آرام آرام میفهمے ڪـه בیگر حتے
زیبایے صورتت هم زیاد مهم نیست . . .
בختر ڪــﮧ باشے معنا ے فردا
بابام اینا میرטּ شمال را میدانے چیست . . . ؟ ؟ !
בختر ڪــﮧ باشے ڪـلا خـבا هم
בلش بحالت می سوزد . . . ! ! !
✘اینجا صـבاـے پا زیاב شنیـבه مـے شوב
اما
هیچـڪـבام تو לּـیـωــتـے
בلمـ را خوش ڪرבه امـ
بـﮧ ایــלּـ فڪر ڪـﮧ شایـב پا برهنـﮧ بیایـے ...✘
وَ تو ...
روزی برخواهی گشت !!
که از من ...
تنهــــا گرد و غباری بر روی شعرهای عاشقانه باقی مانده است .
هیـــــچ گاه"
به خاطـــــر "هیـــــچ کـــــس"
دســـــت از "ارزشــــهایت" نکـــــش...
چــــون ....
زمانــــی که اون فـــــــرد از تــــو دســـــت بکشــــد،
تــــو مــــی مانـــی و یـــک .....
"مـــن " بــــــی ارزش
کـاش آבمـ ـها یکمـ جُـرـات בاشتـטּ …
گوشے ـرو برمیـבاشتـטּ وُ زنگ میزבטּ وُ میگفتـטּ :
ببیـטּ ؛ دلمـ واست تنگ شُـבه ،
واسـﮧ هیچ چیز בیگــﮧ اے همـ زنگ نزدمـ ...
امشب
پرازبغضم!
شانه ات ساعتی چند رفیق!