دعای باران چرا؟
دعای عشق بخوان!!!
این روزها دلها تشنه ترند از زمین...
خدایا کمی عشق ببار...
فراموش کردنت به معجره می ماند؛
وقتی دیوار های خانه هم تو را به یادم می آورند..
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد, پس چرا عاشق نباشم ...?
کاش میدانستم چیست ، آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری ست . . .
برای من که دلم از سکوت لبریز است
صدای پای تو از دور هم دل انگیز است
سکوت میکنم چون دیگر نمیدانم چه کنم با این دنیا....
بهترین لحظه برایم زمانیست که چشمانم را می بندم و به تو فکر می کنم.
ادامه...
مرا می خواستی تا از سر ناز / ببینی پیش پایت زاریم را / بخوانی هر زمان در دفتر من / غم شب تا سحر بیداریم را / مرا می خواستی اما چه حاصل / برایت هر چه کردم باز کم بود / مرا روزی رها کردی در این شهر / که این قطره دل، دریای غم بود!
تنها مانده ام... با چشمانی آزرده از هجوم تلخ تند بادها، با چهره ای تکیده از سرمای زندگی، بی عشق، و حتی امید، بی چراغ، در جاده ی تاریک زندگی، ماه هم، آسمان دلش نسوخت برای پای برهنه، برای جاده ی پر سنگ،برای من، برای تو ، برای عشق دیرینه ی مان
آن گاه که چشم بسته روی طنابی که یه سرش در دستتو بود بند بازی میکردم، دریافتم که همیشه در عشق مساله اعتماد بوده است، میان چشم های بسته من و دست های لرزان تو!
کسی نیست،
بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم.
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم.
بیا زودتر چیزها را ببینیم.
ببین، عقربکهای فواره در صفحه ساعت حوض
زمان را به گردی بدل میکنند.
بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشیام.
بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را.
جوان ، دلی شاداب دارد و جانی بی قرار و بی تاب .
جوان ، دلی بی کینه دارد و جانی همچون آیینه .
جوان ، زنگار دل ، آسوده تر می زداید و عشق و مهربانی را می سراید .
جوان ، بر بلندای قله اندیشه و ایمان می نشیند و حقایق را نیکوتر می بیند .
و جوانی ، بهار زندگی است و هنگام رستن از بردگی و بندگی .
جوانی ، دوران شکفتن است و گل گفتن و شنفتن . . .
روز جوان مبارک باد[گل]
مـפֿـاطب פֿـاص همیشہ بـہ ایـטּ معنے نیستـــ ڪہ بہتریـטּ مـפֿـاطبتـہ
گاهی بـہ ایـטּ معنیہ ڪہ :
• میتونـہ [פֿـیلے פֿـاص] פـالتو بگیره
• میتونـہ [פֿـیلے פֿـاص] تنــہاتـــــــــ بزاره
• میتونـہ [פֿـیلے פֿـاص] بگہ בوسِـــتـــــــ نـבارم
• میتونـہ [פֿـیلے פֿـاص] بہتــ بگہ تو בیگہ ڪہنــہ شُـבے
• میتونـہ [פֿـیلے פֿـاص] بــا یڪے غــیرِ تـــوام בوسـتــــــ باشـہ
• میتونـہ [פֿـیلے פֿـاص] . . . (!)[گل]
در این بازار نامردی به دنبال چه می گردی؟ .....
نمی یابی نشان هرگز تو از عشق و جوانمردی ......
برو بگذر از این بازار ، از این مستی و طنازی .....
اگر چون کوه هم باشی در این دنیا تو می بازی
شانه هایم زیر بار غم شکست
شاخه های سبز امیدم شکست
عشق ما در شیشه فرهاد بود
عشق شیرین ریشه اش در باد بود
هیچ کس حرف صداقت را نزد
هیچ کس دل را بر این دریا نزد
یک نفر امروز در چشمم شکست
یک نفر بار سفر بست و گسست
یک نفر با خاطراتم دور شد
یک نفر با قصه ها محشور شد
دلم شکسته تر از شیشه های شهر شماست
شکسته باد آن که دلش این چنین می خواست....
ما که همسایه اشکیم ولى با دل تنگ ..... گر لبى خنده کند یاد شما مى افتیم .
قلب من تقدیم به کسی که هر از گاهی یادی از دل خسته ما می کند.
شب شرابی خوردم و مستی مرا در بر گرفت , دوریت آمد به یادم , هستیم آتش گرفت.
چند روز پیش نشستم خلوتمو کشیدم... دیدم تو خلوته من دیگه جایی نداری...
کاش گل بودی تا به تلافی همه ی بدیهایت تو را پرپر میکردم
رفتی دلم شکستی این دل شکسته بهتر پوسیده رشته ی عشق از هم گسسته بهتر
من انتقــام دل را هرگــــــز نگیـــــرم از تو این رفتــه راه ناحــق در خون نشستــــه بهتر
وقتی دل تنها کالائیست که خدا شکسته ی آن را می خرد
پس چرا من به دست کسی که دلم را شکست بوسه نزنم؟!
امشب تمام حوصله ام را
در یک کلام کوچک
از تو
خلاصه کردم
ای کاش می شد
یک بار
تنها همین یک بار
تکرار می شد!
تکرار
برنگرد،
که بر نمی گردی تو هیچوقت
نمی خواهمم داشته باشمت،نترس
فقط بیا
در خزان خواسته هام
کمی قدم بزن
تا ببینمت
دلم برای راه رفتنت تنگ شده است...
توی لحظه های تکرار، هر نفس بی تو شکستم، بی تو قلب زمستون، شاخه ای شکسته هستم
مرا می خواستی تا از سر ناز / ببینی پیش پایت زاریم را / بخوانی هر زمان در دفتر من / غم شب تا سحر بیداریم را / مرا می خواستی اما چه حاصل / برایت هر چه کردم باز کم بود / مرا روزی رها کردی در این شهر / که این قطره دل، دریای غم بود!
دوباره برف جای پاهای مرا پوشاند، راستی! آیا برف شهر احساس تو نیز اینگونه رد پای مرا خواهند پوشاند؟
حرفهای زیادی برای گفتن دارم، چشمهایم را ورق بزن . . . . . . حرفهای ناگفته ام را خودت بخوان
اکنون جدایی نشسته بین ما، پیوندیاری شکسته بین ما، رفته ای و من، آرزوی هیچکس به سر ندارم قصه ی وفا با دل مگو که باور ندارم
تنها مانده ام... با چشمانی آزرده از هجوم تلخ تند بادها، با چهره ای تکیده از سرمای زندگی، بی عشق، و حتی امید، بی چراغ، در جاده ی تاریک زندگی، ماه هم، آسمان دلش نسوخت برای پای برهنه، برای جاده ی پر سنگ،برای من، برای تو ، برای عشق دیرینه ی مان
منم محتاج لبخندم لبخندم منم دستاتو کم دارم، از این بازی طولانی منم مثه تو دلگیرم، منم با عشق درگیرم منم بی عشق می میرم
از دست عزیزان چه بگویم، گله ای نیست / گر هم گله ی هست، دگر حوصله ی نیست / در حسرت دیدر تو، آواره ترینم / هر چند که تا منزل تو، فاصله ی نیست /
در زمینی که زمان کاشت مرا، گل زیبایش بجز خار نبود، پستی و هرزگی وهرزه دری، حسرتها بهر کسی عار نبود، زارو بدبخت و گرفتار کسی که به این عار گرفتار نبود
تنها شادی زندگی ام این است که هیچ کس نمیداند تا چه حد غمگینم
یک عشق عروج است و رسیدن به کمال، یک عشق غوغای درون است و تمنای وصال، یک عشق سکوت است و سخن گفتن چشم، یک عشق خیال است و خیال است و خیال
آن گاه که چشم بسته روی طنابی که یه سرش در دستتو بود بند بازی میکردم، دریافتم که همیشه در عشق مساله اعتماد بوده است، میان چشم های بسته من و دست های لرزان تو!
به روی برگ زندگی دو خط زرد کشیدم، چشم های عاشق تو رو که گریه کرد میکشم، تو رفتیو بدون تو کسی نگفت با خودش، که من بدون چشم تو چقدر درد میکشم
بـــﮧ ســـیــــم آخــــر ..
ســـآز مــــے زنـــــم امـشـَــب
بــــﮧ کـــورـے چـشـــم دنیــــا
کـــــﮧ ســــــآز مـخـــآلــف مـے زنــَــد
بـــآ مــَـن ! !
من بـهــانه می گیرم و
تــــــو
دهانـــــم را
با یک “بــــوســــــــه” ببند…
کسی نیست،
بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم.
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم.
بیا زودتر چیزها را ببینیم.
ببین، عقربکهای فواره در صفحه ساعت حوض
زمان را به گردی بدل میکنند.
بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشیام.
بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را.
[گل][گل]
[گل][گل]
[گل][گل]
سلام
جوان ، دلی شاداب دارد و جانی بی قرار و بی تاب .
جوان ، دلی بی کینه دارد و جانی همچون آیینه .
جوان ، زنگار دل ، آسوده تر می زداید و عشق و مهربانی را می سراید .
جوان ، بر بلندای قله اندیشه و ایمان می نشیند و حقایق را نیکوتر می بیند .
و جوانی ، بهار زندگی است و هنگام رستن از بردگی و بندگی .
جوانی ، دوران شکفتن است و گل گفتن و شنفتن . . .
روز جوان مبارک باد[گل]
[گل][گل]
[گل][گل]
[گل][گل]
کبریتـهای سـوخته هـمـ ،
روزی درختـ های شـادابی بـوده اند!
مثل مـا ،
که روزگـاری می خنـدیدیـمـ
قبـل از اینـکه عـشق روشنـمان کنـد
آپت خیلی خوشگل بود
منم آپم
کسـی چــه مـی دانــد
شایــد دست هـایـت را در جیبـم جـا گذاشتــه ای
کــه همیشـه در میــان آن بـه دنبـال چیــزی مـی گـردم!
انسان ها عموما دو دسته اند :
تـــو و بقیــــه . .
.
وقتی کسی به عشقش میگه نفسمی…
یعنی نمیشه نفسم رو با کسی قسمت کنم,
یعنی آدم باش و فقط مال من باش !
یعنی چشمات باید فقط منو ببینه
بفهم لطفا …
.
آهسته فتح کرده ای با چشمهایت
هرچه داشته ام را
حالا تمام جهان من مستعمره ی توست !
.
ﻣﻦ ﻫﻢ ﮐﺎﻧﺪﯾﺪﺍ ﺷﺪﻡ !
ﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﯿﺰﯼ
ﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺴﺘﯽ ﻭ ﻣﻘﺎﻣﯽ
ﻣﺮﺍ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﻫﺎ ﺭﺍﯼ ﻧﯿﺴﺖ !
ﺗﻨﻬﺎ ﺗــــﻮ ﻣﺮﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﯽ
ﮐﺎﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺳﺖ
ﺑﯿﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺍﻧﺘﺨﺎﺑﺎﺕ ﭘﯿﺮﻭﺯﻡ ﮐﻦ . .
.
مرگ شیرین ِ من در آغوش توست . . .
وقتی می گویــی دوستــم داری،
گلوله بارانم میــکنــی . . .
.
عشـــــق یــعنی حـتی اگـه بدونـــی نـمیخوادتــــــ
بدونــــی نمیشـــــه,
امــا نتـــونی ترکــشی کنـــی . . .
نه خــــودشو , نه فکـــــرشو . . .
وقتی که سرت شلوغه!
وقتی که داری خوش میگذرونی!!
اون موقعه اگه به یادش بودی، دوست داشتنت رو نشون دادی..
و گرنه همه تو تنهاییشون دنبال یه همدم میگردن..
گاه سکوت معجزه میکند...
و تو می آموزی که همیشه بودن در فریاد نیست...
وقتی تو نیستی همه نیستن...
نه که نیستن!
هستن!
ولی مثل تو نیستن!
ضربان قلبم رو روی خنده های تو تنظیم کردم...
بخندی تا زنده بمونما...
بیادتم....
حتی اگر قرار باشد شبی بی چراغ در حسرت یافتنت تمام کوچه ها را قدم بزنم...
غزل غزل بیاد تو، قدم قدم فدای تو
نفس نفس برای تو، منم همش بیاد تو...
خدایا، آنکه در تنهاترین تنهاییم، تنهای تنهایم گذاشت....
خواهشی دارم...
تو در تنهاترین تنهاییش تنهای تنهایش نذار...
کاش میشد قصه رفتن را وقت گفتن بی صدا تغییر داد...
کاش میشد سرنوشت خویش را خود نوشت و بر کف تقدیر داد...
نفس بده که برایت نفس نفس بزنم...
نفس به جز تو نخواهم برای کس بزنم...
مرا اسیر خودت کرده ای دعایی کن...
که آخرین نفسم در این قفس بزنم...
همیشه دیگران را ببخش؛
نه به خاطر اینکه آنها سزاوار ببخش اند؛
بلکه تو سزاوار آرامش هستی ..
اینـــجـــا جایــیــســـت کـــه عشــقــبازی نمــی کنــنــد بــا هــم ... بــا هــم بــا عــشــق بــازی میــکنــند
می گویند رنج از آرزو هاست
بیایید آرزوهایمان را در کیسه ای ابریشمی بگذاریم و درون آب بیندازیم
شاید لحظه ای خوشبختی تمام وجودمان را فرا بگیرید