دعای باران چرا؟
دعای عشق بخوان!!!
این روزها دلها تشنه ترند از زمین...
خدایا کمی عشق ببار...
فراموش کردنت به معجره می ماند؛
وقتی دیوار های خانه هم تو را به یادم می آورند..
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد, پس چرا عاشق نباشم ...?
کاش میدانستم چیست ، آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری ست . . .
برای من که دلم از سکوت لبریز است
صدای پای تو از دور هم دل انگیز است
سکوت میکنم چون دیگر نمیدانم چه کنم با این دنیا....
بهترین لحظه برایم زمانیست که چشمانم را می بندم و به تو فکر می کنم.
ادامه...
دخترک تنها
چهارشنبه 29 خردادماه سال 1392 ساعت 08:41 ب.ظ
-خدایا...شبیه بادکنکی شدم پرازبغضهایی که به اجبارفروداده ام
التماست میکنم فقط یک سوزن تکه تکه شدنم باخودم!!!.
-خدایا...این روزهاحرفهایم بوی ناشکری میدهند
اما...توبه حساب تنهایی ودردودل بگذار.
-خدایا...وقتی ازم گرفتیش فهمیدم که معادله ی زندگی
نه غصه خورون برای نداشتن هاست
ونه شادبودن برای داشتن هاست.
-خدایا...اوازمن راحت گذشت اگرتوهم به راحتی ازاوبگذری...
قیامت رامن به پاخواهم کرد...
-می سپارمت به خدا...
خدایی که هیچ وقت نخواست تورابه من بسپارد.
دخترک تنها
چهارشنبه 29 خردادماه سال 1392 ساعت 08:40 ب.ظ
فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگی .
پیرمرد از دختر پرسید :
- غمگینی؟
- نه .
- مطمئنی ؟
- نه .
- چرا گریه می کنی ؟
- دوستام منو دوست ندارن .
- چرا ؟
- جون قشنگ نیستم .
- قبلا اینو به تو گفتن ؟
- نه .
- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم .
- راست می گی ؟
- از ته قلبم آره
دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد.
چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کیفش را باز کرد ؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت !!!
دخترک تنها
چهارشنبه 29 خردادماه سال 1392 ساعت 08:39 ب.ظ
وقتی 15 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ...صورتت از شرم قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی...
وقتی که 20 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم
سرت رو روی شونه هام گذاشتی و دستم رو تو دستات گرفتی انگار از این که منو از دست بدی وحشت داشتی
وقتی که 25 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ..
صبحانه مو آماده کردی وبرام آوردی ..پیشونیم رو بوسیدی و
گفتی بهتره عجله کنی ..داره دیرت می شه
وقتی 30 سالت شد و من بهت گفتم دوستت دارم ..بهم گفتی اگه راستی راستی دوستم داری
.بعد از کارت زود بیا خونه
وقتی 40 ساله شدی و من بهت گفتم که دوستت دارم
تو داشتی میز شام رو تمیز می کردی و گفتی .باشه عزیزم ولی الان وقت اینه که بری
تو درسها به بچه مون کمک کنی
وقتی که 50 سالت شد و من بهت گفتم که دوستت دارم تو همونجور که بافتنی می بافتی
بهم نکاه کردی و خندیدی وقتی 60 سالت شد بهت گفتم که چقدر دوستت دارم و تو به من لبخند زدی... وقتی که 70 ساله شدی و من بهت گفتم دوستت دارم در حالی که روی صندلی راحتیمون نشسته بودیم من نامه های عاشقانه ات رو که 50 سال پیش برای من نوشته بودی رو می خوندم و دستامون تو دست هم بود
وقتی که 80 سالت شد ..این تو بودی که گفتی که من رو دوست داری..
نتونستم چیزی بگم ..فقط اشک در چشمام جمع شد
اون روز بهترین روز زندگی من بود ..چون تو هم گفتی که منو دوست داری...
دخترک تنها
چهارشنبه 29 خردادماه سال 1392 ساعت 08:38 ب.ظ
چه عاشقانه است این روزهای ابری
چه عاشقانه است قدم زدن زیر باران غم تنهایی
چه عاشقانه است شکفتن گلهای اقاقیا
چه عاشقانه است قدم زدن در سر زمین عشق
و من
چه عاشقانه زیستن را دوست دارم
عاشقانه لا لایی گفتن را دوست دارم
عاشقانه سرودن را دوست دارم
عاشقانه نوشتن را دوست دارم
عاشقانه اشک ریختن را...
دفتر عاشقانه ی من پر از کلمات زیبا در نثار
بهترین و عاشقانه ترین کسانم...
و من
عاشقانه می گریم...
عاشقانه می خندم...
عاشقانه می نویسم...
و در سکوت تنهایی عاشقانه می میرم...
دخترک تنها
چهارشنبه 29 خردادماه سال 1392 ساعت 08:37 ب.ظ
سالها...
پنهانت کرده بودم
در سبزینه آن گیاهی که در
کالی احساسم روئیده بود
احساسم را کشتم
در هیاهوی نوبری بلوغ
و دچارت شدم در ناهوشیاری تنم
خواستنم ریشه در ابدیت داشت
سالها...
من ندانستم تو
عشق از " گلشن امروز " میخواهی
و بودن از " خوشه الان " میچینی...
دخترک تنها
چهارشنبه 29 خردادماه سال 1392 ساعت 08:36 ب.ظ
امــــــــــــــــــان ازخنده ای که ...
وسطش ...
بـغــــــض کـنــــی ...!!
دخترک تنها
چهارشنبه 29 خردادماه سال 1392 ساعت 08:36 ب.ظ
امــــــــــــــــــان ازخنده ای که ...
وسطش ...
بـغــــــض کـنــــی ...!!
دخترک تنها
چهارشنبه 29 خردادماه سال 1392 ساعت 08:35 ب.ظ
به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری
و چقدر در زندگی براش ارزش قائل هستی
چون زمانی که از دستش بدی
مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنی
اون دیگر صدایت را نخواهد شنید
ذبه ی سیب، آدم را به زمین زد و جاذبه ی زمین سیب را.فرقی نمی کند..... سقوط ، سرنوشت دل دادن به هر جــــــــــــاذبه ای غیر از خــــــــــــــداست! به جاذبه ای می اندیشـــــــــــم که پرواز میدهـــــــــد.... خــــــــــــــــــدا
درد می کشم ، درد
هم تلخ است هم ارزان
هم گیراییش بالاست
هم اینکه تابلو نمی شوم و رفیقی که مرا به درد معتاد کرد ناباب نبود ، اتفاقا باب باب بود فقط نگفته بود که ماندنی نیست ، همین !
کوچک که بودم کشتی هایم که غرق می شد سریع برگی از دفتر مشقم می کندم و دوباره یکی عین آن را می ساختم !
حالا ولی روزهاست که کشتی هایم غرق شده و تنها در حسرت آنم که چرا دیگر دفتر مشقی ندارم ؟!
اگر دری میان ما بود ، می کوفتم ، درهم می کوفتم !
اگر میان ما دیواری بود ،بالا می رفتم ، پایین می آمدم ، فرو می ریختم !
اگر کوه بود ، دریا بود ، پا می گذاشتم بر نقشه ی جهان و نقشه ای دیگر می کشیدم !
اما میان ما هیچ نیست هیچ و تنها با هیچ هیچ کاری نمی شود کرد !
میخوام از دستام بگم باز
تا بدونی خیلی تنهاست
کاش میدونستی که چشمات
ماه کامل توی شبهاست
** کاش این تنهاییه من تمام شود **
خـدایـا بـه آنـان کـه ادعـایِ عـاشـقـیِ تـو را دارنـد..
بـیـامـوز:
کـه بـدتـریـن گــنـاه ....
شـکـسـتـن دلِ آدمــیــان اســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــت.
-خدایا...شبیه بادکنکی شدم پرازبغضهایی که به اجبارفروداده ام
التماست میکنم فقط یک سوزن تکه تکه شدنم باخودم!!!.
-خدایا...این روزهاحرفهایم بوی ناشکری میدهند
اما...توبه حساب تنهایی ودردودل بگذار.
-خدایا...وقتی ازم گرفتیش فهمیدم که معادله ی زندگی
نه غصه خورون برای نداشتن هاست
ونه شادبودن برای داشتن هاست.
-خدایا...اوازمن راحت گذشت اگرتوهم به راحتی ازاوبگذری...
قیامت رامن به پاخواهم کرد...
-می سپارمت به خدا...
خدایی که هیچ وقت نخواست تورابه من بسپارد.
فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگی .
پیرمرد از دختر پرسید :
- غمگینی؟
- نه .
- مطمئنی ؟
- نه .
- چرا گریه می کنی ؟
- دوستام منو دوست ندارن .
- چرا ؟
- جون قشنگ نیستم .
- قبلا اینو به تو گفتن ؟
- نه .
- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم .
- راست می گی ؟
- از ته قلبم آره
دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد.
چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کیفش را باز کرد ؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت !!!
وقتی 15 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ...صورتت از شرم قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی...
وقتی که 20 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم
سرت رو روی شونه هام گذاشتی و دستم رو تو دستات گرفتی انگار از این که منو از دست بدی وحشت داشتی
وقتی که 25 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ..
صبحانه مو آماده کردی وبرام آوردی ..پیشونیم رو بوسیدی و
گفتی بهتره عجله کنی ..داره دیرت می شه
وقتی 30 سالت شد و من بهت گفتم دوستت دارم ..بهم گفتی اگه راستی راستی دوستم داری
.بعد از کارت زود بیا خونه
وقتی 40 ساله شدی و من بهت گفتم که دوستت دارم
تو داشتی میز شام رو تمیز می کردی و گفتی .باشه عزیزم ولی الان وقت اینه که بری
تو درسها به بچه مون کمک کنی
وقتی که 50 سالت شد و من بهت گفتم که دوستت دارم تو همونجور که بافتنی می بافتی
بهم نکاه کردی و خندیدی وقتی 60 سالت شد بهت گفتم که چقدر دوستت دارم و تو به من لبخند زدی... وقتی که 70 ساله شدی و من بهت گفتم دوستت دارم در حالی که روی صندلی راحتیمون نشسته بودیم من نامه های عاشقانه ات رو که 50 سال پیش برای من نوشته بودی رو می خوندم و دستامون تو دست هم بود
وقتی که 80 سالت شد ..این تو بودی که گفتی که من رو دوست داری..
نتونستم چیزی بگم ..فقط اشک در چشمام جمع شد
اون روز بهترین روز زندگی من بود ..چون تو هم گفتی که منو دوست داری...
چه عاشقانه است این روزهای ابری
چه عاشقانه است قدم زدن زیر باران غم تنهایی
چه عاشقانه است شکفتن گلهای اقاقیا
چه عاشقانه است قدم زدن در سر زمین عشق
و من
چه عاشقانه زیستن را دوست دارم
عاشقانه لا لایی گفتن را دوست دارم
عاشقانه سرودن را دوست دارم
عاشقانه نوشتن را دوست دارم
عاشقانه اشک ریختن را...
دفتر عاشقانه ی من پر از کلمات زیبا در نثار
بهترین و عاشقانه ترین کسانم...
و من
عاشقانه می گریم...
عاشقانه می خندم...
عاشقانه می نویسم...
و در سکوت تنهایی عاشقانه می میرم...
سالها...
پنهانت کرده بودم
در سبزینه آن گیاهی که در
کالی احساسم روئیده بود
احساسم را کشتم
در هیاهوی نوبری بلوغ
و دچارت شدم در ناهوشیاری تنم
خواستنم ریشه در ابدیت داشت
سالها...
من ندانستم تو
عشق از " گلشن امروز " میخواهی
و بودن از " خوشه الان " میچینی...
امــــــــــــــــــان ازخنده ای که ...
وسطش ...
بـغــــــض کـنــــی ...!!
امــــــــــــــــــان ازخنده ای که ...
وسطش ...
بـغــــــض کـنــــی ...!!
به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری
و چقدر در زندگی براش ارزش قائل هستی
چون زمانی که از دستش بدی
مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنی
اون دیگر صدایت را نخواهد شنید
نه بخدا
کلی التماس کردم واسش به ایمیلش به وبلاگش
گفته اعتراض کردن چند نفر نمرشون کمتر شد
تخه این ادمه؟
الان دارم فکر میکنم راست میگفتی همون هست که میگی
سلام
ذبه ی سیب، آدم را به زمین زد و جاذبه ی زمین سیب را.فرقی نمی کند..... سقوط ، سرنوشت دل دادن به هر جــــــــــــاذبه ای غیر از خــــــــــــــداست! به جاذبه ای می اندیشـــــــــــم که پرواز میدهـــــــــد.... خــــــــــــــــــدا
-----------------------------------------------------------
این آدرسه وبه جدیدمه خوشحال میشم
سر بزنی
آدرسش:
http://poshtehkhatezendeghi.mihanblog.com/
دلتنگی یعنی :
روبروی دریا ایستاده باشی و
خاطره ی یک خیابان خفه ات کنه . . .
فصل عوض میشود
جای آلو را
خرمالو میگیرد
جای دلتنگی را
دلتنگی
ایـن گلــویـم را هـر از گــاهــی بــایـد ..
بتــراشمـ تــا بـرای دلتنگـی هــایــ تــازه جــا بــاز شـود ..
دلتنگــی هــایـی کــه مـی تــواننـد
آدمـ را خفــه کننــد
پشت این چشم ها
ابرها درگیرند
و من
کنار خنده هایت می مانم
در این دقایق دلتنگی
بدترین حسه دنیا اینه که بدونی کسی که دوسش داری همون اندازه یکی دیگه رو دوس داره !
لرزش صدایم مال سرمای هواست
این پرده ی اشک روی چشمهایم هم همینطور
چیزیم نیست به خدا
من فقط دلواپس توام ، لباس گرم در چمدانت گذاشتی ؟
حافظه ی آدم های غمگین قویست ؛ می دانند کجای کدام خیابان آن روز “مردند” !
دراز میکشم
خیره میشوم به سقف
اشکهایم میچکند
سر میخورند و میروند به جایی که تو همیشه میبوسیدی …
لغت نامه هاى دنیا را باید آتش زد !
جلوى واژه ى نبودن نوشته اند : “عدم حضور شخصى یا چیزى” ؛ همین !
چقدر نبودن تو را ساده فرض مى کنند ؟!
مرا کجا صدقه کرده ای که مدام بلای بی تو بودن به سرم می آید !
دلم را هنگامی غم می گیرد که نگاهم به دستان گره خورده ی دو آدم خیره می ماند !
ﮔﯿﺮﻡ ﮐﻪ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻫﻢ ﺁﻣﺪ
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻫﻢ شست
ﻫﻮﺍ ﻫﻢ ﻋﺎﻟﯽ ﺷﺪ
ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﭼﯿﺴﺖ ؟
ﻫﻮﺍﯼ ﺩﻝ ﻣﻦ ﺑﯽ ﺗﻮ ﭘﺲ ﺍﺳﺖ …
بالاخره خنده های یک نفر باید چیزی را آب کند …
یا خنده های تو قند را
یا خنده های من غم را !
درد می کشم ، درد
هم تلخ است هم ارزان
هم گیراییش بالاست
هم اینکه تابلو نمی شوم و رفیقی که مرا به درد معتاد کرد ناباب نبود ، اتفاقا باب باب بود فقط نگفته بود که ماندنی نیست ، همین !
نمی دانی چه دردی دارد وقتی حالم در واژه ها هم نمی گنجد !
بگذر بهار ، حالم با تو خوب نمی شود …
پاییز حال مرا خوب می شناسد !
حرف های دلم را هرگز کسی نمیفهمد ، فقط روزی مورچه ها خواهند فهمید !
روزی که در زیر خاک گلویم را به تاراج میبرند …
مثل یک سکوت تلخ چه ساده باختم میان بی توجهی های تو …
دستم را خوب میخوانی ولی قلبم را فقط ورق میزنی !
آلزایمر میتواند بهترین بیماری جهان باشد تا هر ثانیه یادم نیفتد که نیستی !
شیشه های خانه ها را دستور دادند دوجداره باشد ، دیگر وقتی باران می بارد صدایش شنیده نمی شود …
یاد اشکهای بی صدای خودم افتادم !
کوچک که بودم کشتی هایم که غرق می شد سریع برگی از دفتر مشقم می کندم و دوباره یکی عین آن را می ساختم !
حالا ولی روزهاست که کشتی هایم غرق شده و تنها در حسرت آنم که چرا دیگر دفتر مشقی ندارم ؟!
اگر دری میان ما بود ، می کوفتم ، درهم می کوفتم !
اگر میان ما دیواری بود ،بالا می رفتم ، پایین می آمدم ، فرو می ریختم !
اگر کوه بود ، دریا بود ، پا می گذاشتم بر نقشه ی جهان و نقشه ای دیگر می کشیدم !
اما میان ما هیچ نیست هیچ و تنها با هیچ هیچ کاری نمی شود کرد !
آرزوهایم مثل بادبادک هایی در آسمان مغزم به این سو و آن سو میروند و من هر چه خودم را بالا میکشم نمیتوانم بگیرمشان !
آنها که گفته اند “دوری و دوستی”
یا طعم دوستی نچشیده اند یا درد دوری نکشیده اند …
یک نفر در هـمین نزدیکــی هاچـــیزی♥
♥به وسـعت یک زنـــدگی برایـت جا گذاشــته است♥
♥خیالــــت راحـت باشــدآرام چشــمهایت را ببـــند♥
♥یک نفر برای همه نگرانــــــی هایت بیـــدار است♥
♥یک نفر که از همه زیـبایی های دنیـــا♥
♥تــنهـا تــــو را بــــاور دارد♥
وای خیلی خیلی قشنگه متن بسیار جذاب
من بمیرم واسه دلت که بهش دلداری می دی
مـــــــــــــــــــن فـــــــــــدات عزیزم
ثال مرغکی آواره ای غم
به دشت سینه من پر گشودی
به سقف کلبه ی ویرانه دل
گرفتی آشیان آنجا گنودی
----------------------------------
slm belag nazi dari azizam [بوسه]
سلام ممنونم دوست عزیزم