دعای باران چرا؟
دعای عشق بخوان!!!
این روزها دلها تشنه ترند از زمین...
خدایا کمی عشق ببار...
فراموش کردنت به معجره می ماند؛
وقتی دیوار های خانه هم تو را به یادم می آورند..
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد, پس چرا عاشق نباشم ...?
کاش میدانستم چیست ، آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری ست . . .
برای من که دلم از سکوت لبریز است
صدای پای تو از دور هم دل انگیز است
سکوت میکنم چون دیگر نمیدانم چه کنم با این دنیا....
بهترین لحظه برایم زمانیست که چشمانم را می بندم و به تو فکر می کنم.
ادامه...
حیلت رها کن عاشقــا دیوانه شو دیوانه شو
و انـدر دل آتش درآ پــــروانـه شــو پروانــــــه شو
هــم خــویش را بیگـــانه کن هم خانه را ویرانه کن
و آنگه بیا با عاشقان هم خانـه شـو هم خانه شــو
رو سینــه را چـون سینه ها هفت آب شو از کینه ها
و آنگـــه شراب عشــق را پیمانـــه شــــو پیمانــه شـو
باید کـــه جملــه جــان شــوی تا لایق جانان شوی
گـــر ســوی مستــان میــروی مستانه شـــو مستانه شو
در مورد کشف قاره:
اون آقا "کریم پوست کُلفت"(کریستف کلمب) شانس داشت خاله جان..
خلاصه مراقب باشیم
سلام و درود به تو گل پسر
جدی میگی؟
آره الان که شعرشو خوندم مطمئن شدم دیگه
همون بوده هی میگفته قایقی خواهم ساخت ,واِلا میگفت قایقی ساختم
خدا رحمتش کنه عمرش کفاف نداد
شانس چیه خاله جان !!امیدوار باش امید معجزه میکنه امید که داشته باشی ها یهویی میبینی بدون قایق مثل این یارو دیوید کاپرفیلیدرفتی اونوره آبها وو شهرو پیدا کردی
برگ های پاییـــزی سرشار از شعور درخت اند
و خاطرات سه فصل را به دوش میکشند
آرام قدم بـــگذار بر چهره ی تکیده ی آنها
این برگها حرمت دارند . . .
درد پاییز درد دانستــن است . . . !
قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند.
قایق از تور تهی
و دل از آروزی مروارید،
همچنان خواهم راند
نه به آبیها دل خواهم بست
نه به دریا ـ پریانی که سر از آب بدر می آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی گیران
می فشانند فسون از سر گیسوهاشان
همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند
«دور باید شد، دور.
مرد آن شهر، اساطیر نداشت
زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود
هیچ آئینه تالاری، سرخوشیها را تکرار نکرد
چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود
دور باید شد، دور
شب سرودش را خواند،
نوبت پنجره هاست.»
همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند
پشت دریاها شهری ست
که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است
بامها جای کبوترهایی است، که به فواره هوش بشری می نگرند
دست هر کودک ده ساله شهر، شاخه معرفتی است
مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف
خاک موسیقی احساس تو را می شنود
و صدای پر مرغان اساطیر می آید در باد
پشت دریا شهری ست
که درآن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است
شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند.
پشت دریاها شهری ست!
قایقی باید ساخت .
"سهراب سپهری"
سلام مجدد..
و اینکه
مرسی از حرفای زیباتون؛
من خیلی دوووسستتتوووونننن دارم خاله شادی
سلام سهیل جان عصر بخیر دل به دل راه داره شازده پسر
ازنگاه سرد و مستت خسته ام/
از دل ظاهر پرستت خسته ام/بس ترحم میکنی بر این اسیر/ ای گناه من ، زدستت خسته ام/
مهربانی را نمیخواهم ، برو/ دست ازاین دلخسته ی تنهابدار/
آه ای فانی جهان بد سرشت / روزگار و روزگار و روزگار
خوشا دل سپردن به عشق خدایی
ز قید هوس های دنیا، رهایی
خوشا، از گناهان همه توبه کردن
به درگاه حق، نیمه شب، چهره سایی
خوشا بر فراز جهان پر گشود
گذشتن ز خودبینی و خودنمایی
به گوش خدا برسانید
آدم این حوا سالهاست که رفته است ...
این حوای تنها را برگردان پیش خودت ...
بهشتش را نمیخواهم
به جهنمش هم راضی ام ..!
هرجایی باشد جز این دنیا
این دنیا زیادی بوی آدم گرفته ...!!!!
اگر نسیمی شانه هایت را نوازش کرد…
بدان آن هوای دل من است..
که به یادت میوزد…
هر رهگذری محرم اسرار نگردد / صحرای نمکزار چمن زار نگردد
هر جا که رسیدی طرح رفاقت مکش ای دوست / هر بی سر و پا یار وفادار نگردد . . .
قبر واقعی آدم در خاک نیست ، بلکه در قلب کسی است که فراموشت نمیکند . . .
در میان بغض کوچه ها من همان تنها ترینم / گر میان هر نگاهی صوت غمگینی شنیدی یاد کن از قلب بی تابی که هر دم یاد معشوق است . . .
.
بندی که پاره شد رو میشه گره زد
ولی همیشه یه گره باقی می مونه . . .
سلام ببخشید وبتون رو از e2 تونستم به دست بیارم خبر نداری کی از سر کار بر میگرده یا کی اون میشه مرسی راستی وبتون واقعا قشنگه
سلام
نه راستش خبری ندارم
خیلی وقته که اینجا هم نمیا%D
انسانها ناگهان شکسته و پیر نمی شوند
این ماییم که دیر به دیر نگاهشان می کنیم…
دل اگر بستی ، محکم نبند ،
مراقب باش گره کور نزنی ،
او میرود ،
تو می مانی و یک گره کور
حیلت رها کن عاشقــا دیوانه شو دیوانه شو
و انـدر دل آتش درآ پــــروانـه شــو پروانــــــه شو
هــم خــویش را بیگـــانه کن هم خانه را ویرانه کن
و آنگه بیا با عاشقان هم خانـه شـو هم خانه شــو
رو سینــه را چـون سینه ها هفت آب شو از کینه ها
و آنگـــه شراب عشــق را پیمانـــه شــــو پیمانــه شـو
باید کـــه جملــه جــان شــوی تا لایق جانان شوی
گـــر ســوی مستــان میــروی مستانه شـــو مستانه شو
یه دریا اشـــــــــــــــک برای ریختن دارم
یه دل گرفته
یه زندگی پر از خالــی
من سرشارم از تنــهایـــــــــی
!
بازهم تنهانشستم دل گرفت، گفتمش یادی کنم ازآنکه یادم میکند، یادت ازمن بوی حکمت میدهد، من نمیدانم چرا، امادلت بوی محبت میدهد
بی رحمی ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﻧﯿﺴﺘﻢ!
ﺍﻣﺎ ﺣﻮﺍست ﺭﻭ ﺟﻤﻊ ﮐﻦ،
ﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩﻡ ﺩﺭ ﯾﺎﺩﮔﯿﺮﯼ ﻓﻮﻕ ﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ
کافه چی قهوه ام را شیرین کن
انروزها که تلخ میخوردم روزکارم شیرین بود
وقتی تنهامو از دنیا خستم ودارم گریه میکنم...
دوست دارم خدابیاد پایین.... دستامو بگیره... اشکامو پاک کنه...
وبگه :آدما اذیتت میکنن؟ بیا بریم
کسی را دوست بدارید که قلبتان میخواهد نه چشمتان. نگران حرف دیگران نباشید، این عشق شماست، نه آنها...
محبت هایت را شمردم!
درست بود اما این عشقت را پس بگیر، گوشه ندارد
شب ها
به وقت خواب
از طرف من
وجدانت را ببوس
اگر بیدار بود..
امروز
به قصه ی دل من
گوش میکنی
فردا
مرا چو قصه فراموش میکنی
وقتی میرفت گفت تورا هم میبرم
گفتم کجا!؟
گفت :از یادم
گاهی جایت به قدری خالیست که هیچ گزینه ای ان را پر نمیکند، حتی تمام موارد...
" خاکی بودن " با یه نفر نتیجش " آسفالت شدن " توسط همون یکیه...
متقابلاً : عصر 16همین روز آذرتان بخیر..
سلام سلام.. و سلامت تن و روح برایتان
قایق سُهراب -سوراخه ها- مراقب باشین (انگشت پترس ـش آرزوست!!) خخخخخخخخخخخخخ...
در مورد کشف قاره:
اون آقا "کریم پوست کُلفت"(کریستف کلمب) شانس داشت خاله جان..
خلاصه مراقب باشیم
سلام و درود به تو گل پسر
جدی میگی؟
آره الان که شعرشو خوندم مطمئن شدم دیگه
همون بوده هی میگفته قایقی خواهم ساخت ,واِلا میگفت قایقی ساختم
خدا رحمتش کنه عمرش کفاف نداد
شانس چیه خاله جان !!امیدوار باش
امید معجزه میکنه
امید که داشته باشی ها یهویی میبینی بدون قایق مثل این یارو دیوید کاپرفیلیدرفتی اونوره آبها وو شهرو پیدا کردی
کوچ پرندگان به مــــن آموخت ،
وقتی هوای رابطه ســــرد است ،
باید رفتــــــــــــــ
کوچ پرندگان به مــــن آموخت ،
وقتی هوای رابطه ســــرد است ،
باید رفتــــــــــــــ
کوچ پرندگان به مــــن آموخت ،
وقتی هوای رابطه ســــرد است ،
باید رفتــــــــــــــ
کوچ پرندگان به مــــن آموخت ،
وقتی هوای رابطه ســــرد است ،
باید رفتــــــــــــــ
کوچ پرندگان به مــــن آموخت ،
وقتی هوای رابطه ســــرد است ،
باید رفتــــــــــــــ
برگ های پاییـــزی سرشار از شعور درخت اند
و خاطرات سه فصل را به دوش میکشند
آرام قدم بـــگذار بر چهره ی تکیده ی آنها
این برگها حرمت دارند . . .
درد پاییز درد دانستــن است . . . !
فرقی ندارد چه ســـاعت از شبانه روز باشد
صدایـــت را که میـــشنوم . . .
خورشـــید در دلم طــلوع میکند . . .
خستــــه ام از تمــــام بــاور هـــا . . .
خستــــه ام از تمــــام نــــگاه هـــا . . .
از حـــرفهـــا . . پــچ پــچ هــــا . . .
کـــاش دنیـــــا رنـــگ عـــوض کنـــد
کـــاش بـــاران ببـــارد و بـــا خـــود ایـــن دورنگیـــــها
دوروییــــها را بشــــویــد . . .
مـــن دلـــم دنیــــای تـــازه
فکــــر تــــازه ؛ هــــوای تـــازه میخــــواهــــد . . .
قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند.
قایق از تور تهی
و دل از آروزی مروارید،
همچنان خواهم راند
نه به آبیها دل خواهم بست
نه به دریا ـ پریانی که سر از آب بدر می آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی گیران
می فشانند فسون از سر گیسوهاشان
همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند
«دور باید شد، دور.
مرد آن شهر، اساطیر نداشت
زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود
هیچ آئینه تالاری، سرخوشیها را تکرار نکرد
چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود
دور باید شد، دور
شب سرودش را خواند،
نوبت پنجره هاست.»
همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند
پشت دریاها شهری ست
که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است
بامها جای کبوترهایی است، که به فواره هوش بشری می نگرند
دست هر کودک ده ساله شهر، شاخه معرفتی است
مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف
خاک موسیقی احساس تو را می شنود
و صدای پر مرغان اساطیر می آید در باد
پشت دریا شهری ست
که درآن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است
شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند.
پشت دریاها شهری ست!
قایقی باید ساخت .
"سهراب سپهری"
سلام مجدد..
و اینکه
مرسی از حرفای زیباتون؛
من خیلی دوووسستتتوووونننن دارم خاله شادی
سلام سهیل جان
عصر بخیر
دل به دل راه داره شازده پسر
چـشـمـهـا را شـسـتم . . .
جـور دیـگـر دیـدم . . .
بـاز هـم فـرقـی نـداشـت . . .
تـــــو هـمـان بـودی کـه بـاید دوسـت داشـت . . .
راستی برقا کجا رفت بریم دنبالشون
رفتم دنبالش گرفتم برگردون دوندم
آخه کارم لَنگش بود
ازنگاه سرد و مستت خسته ام/
از دل ظاهر پرستت خسته ام/بس ترحم میکنی بر این اسیر/ ای گناه من ، زدستت خسته ام/
مهربانی را نمیخواهم ، برو/ دست ازاین دلخسته ی تنهابدار/
آه ای فانی جهان بد سرشت / روزگار و روزگار و روزگار
سلام آجی شادی جووووووووووووونم الهی قربونت برم آجی دوست دارممممممممممم
سلام به روی چون ماهت ناهید جان
منم دوست دارم عزیز دلم
فدای تو خانوم خونگرمو دوست داشتنیم
خواهش چه زحمتی قابل شما رو نداشت
چرا خیلی زحمت کشیدی ممنونم
یاد بگیر ، قدر هر چیزی را که داری بدانی،
قبل از آنکه روزگار به تو یادآوری کند که:
می بایست قدر چیزی را که داشتی، میدانستی
یاد بگیر ، قدر هر چیزی را که داری بدانی،
قبل از آنکه روزگار به تو یادآوری کند که:
می بایست قدر چیزی را که داشتی، میدانستی
یاد بگیر ، قدر هر چیزی را که داری بدانی،
قبل از آنکه روزگار به تو یادآوری کند که:
می بایست قدر چیزی را که داشتی، میدانستی
یاد بگیر ، قدر هر چیزی را که داری بدانی،
قبل از آنکه روزگار به تو یادآوری کند که:
می بایست قدر چیزی را که داشتی، میدانستی
یاد بگیر ، قدر هر چیزی را که داری بدانی،
قبل از آنکه روزگار به تو یادآوری کند که:
می بایست قدر چیزی را که داشتی، میدانستی
خوشا دل سپردن به عشق خدایی
ز قید هوس های دنیا، رهایی
خوشا، از گناهان همه توبه کردن
به درگاه حق، نیمه شب، چهره سایی
خوشا بر فراز جهان پر گشود
گذشتن ز خودبینی و خودنمایی
دختره فرم دانشگاه پر کرده:
نام:پریسا ….
نام خانوادگی:جلالی ….
فرزند: سوم!!
این چطوری کنکور قبول شده واسم سواله
سلام خوشحلا میشیم به کلبه ماهم بیاید
سلام
با کمال میل
مرسی شادی جون
خواهش عزیزکم
ﻭ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﻢ
ﮐﻪ ﺑﺮﻑ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﺧﺪﺍﺳﺖ
ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﮐﻪ ﺣﺲ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ
پاﮎ ﮐﻨﺶ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ
ﻣﯽ ﮐﺸﺪﺭﻭﯼ ﻧﺎﻡ ﻣﻦ
ﺭﻭﯼ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻫﺎ ... ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎ ...
عشق باید پا درمیونی کنه تا آدم احساس جونی بکنه
ﻣﯿﻠـﯿﻮﻥ ﻣـﯿﻠﯿﻮﻥ ﺗُـﻦ ﺻﺪﺍ ﻭﺟـــــﻮﺩ
ﺩﺍﺭﻩ ...!
ﻭﻟــــــﯽ ﻓﻘـــــﻂ ﻭ ﻓﻘــــﻂ ..
ﯾـــــﮑﯽ ﺷﻪ ﮐﻪ ﻭﻗﺘـــــﯽ ﻣــــﯽ ﺷﻨﻮﯼ ..
ﺩﯾــــــﻮﻧﻪ ﻣـــﯽ ﺷــﯽ ...
ﺭﺩ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ ...ﺑﺮﺍﯼِ ﺷﺐﻫﺎﺕ ﻗﺼّﻪ،
ﺑﺮﺍﯼ ﻗﺼﻪﻫﺎ ﺷﻬﺮﺯﺍﺩ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ ... ﺟﺰﺋﯽ ﺍﺯ
ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎ ... ﺩﻟﯿﻞ ِ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎ ... ﺷﺮﯾﮏِ ﺑﻐﺾﻫﺎﯼ
ﺗﻮ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ ...ﺑﻌﺪ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﻃﺮﺯ ِ
ﻭﺣﺸﺘﻨﺎﮐﯽ ﮐﺸﻒ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﯿﭻ
ﺟﺎ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ ﺟﺰ ﺩﺭ ﺷﻌﺮﻫﺎﯼ ﺗﻮ ... ﺷﻌﺮ ﻫﺎﯾﯽ
ﮐﻪ ﺑﻪ ﻃﺮﺯ ﻏﻤﮕﯿﻨﯽ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﻧﺪ، ﺟﺰ
ﺧﻮﺩﺕ .
به گوش خدا برسانید
آدم این حوا سالهاست که رفته است ...
این حوای تنها را برگردان پیش خودت ...
بهشتش را نمیخواهم
به جهنمش هم راضی ام ..!
هرجایی باشد جز این دنیا
این دنیا زیادی بوی آدم گرفته ...!!!!
در تلاشی مجدد:
سلام و عرض ادب و ارادب خدمت بانوی بزرگوار "سرکار خاله خانومی ـه خودمون ، شادی جون عزیزم م م م "
از اینکه دیر سر زدیم -مثل همیشه- بأخشین که ، جداً شرمنده..
شادی: شرمندگی را چه سود!
سُهیل: دعوامون نکن دیگه!
شادی: چرا جای من حرف میزنی ؟
سُهیل: آخه خیلی باحاله
شادی:
سُهیل:
امیدوارم سلامت باشی و خوشحال و "سر زنده و شاداب"
+پُست خیلی دردناکی بود که -کمی با عقاید من جور نیست- اما یه واقعیت متأسفانه موجود از عصر آدم و حوّا به این طرف ـه...
شایدم اون موقع ها، وجود داشته ها؛ کسی چه میدونه!
مثل اسمتون الهی همیشه شادی شادی باشین
سلام به گل پسر وبلاگ
خیلی خوش اومدی
چرا بعضی حرفامو ثبت نکردی؟
از اینکه دیر سر زدیم -مثل همیشه- بأخشین که ، جداً شرمنده..
شادی: شرمندگی را چه سود! خوبه منم نیام دیگه پیشت؟
سُهیل: دعوامون نکن دیگه!
شادی:دلم نمیاد دعوا کنم اما قهرم
سهیل:نه خاله قهر نکن دیگه ,قول میدم تُن تُن بیام
شادی:قول خاله خواهرزاده ای؟؟؟
سهیل:آره قـــــــــــــــولِ قول خاله
شادی:ای جونم قربون خواهر زاده مهربونم برم
آشتـــــــــــــــــــــــــــــــی آشتــــــــــــــــی فردا باهم میریم تو کشتی