دعای باران چرا؟
دعای عشق بخوان!!!
این روزها دلها تشنه ترند از زمین...
خدایا کمی عشق ببار...
فراموش کردنت به معجره می ماند؛
وقتی دیوار های خانه هم تو را به یادم می آورند..
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد, پس چرا عاشق نباشم ...?
کاش میدانستم چیست ، آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری ست . . .
برای من که دلم از سکوت لبریز است
صدای پای تو از دور هم دل انگیز است
سکوت میکنم چون دیگر نمیدانم چه کنم با این دنیا....
بهترین لحظه برایم زمانیست که چشمانم را می بندم و به تو فکر می کنم.
ادامه...
خانه چیست؟
خانه و بقیه لوازم درون اون زائده هایی هستند که اطراف کامپیوتر رو فراگرفته اند
[نیشخند][نیشخند]
...................................
این کامنتتو خیلی خندیدم
واقعا هم همینطوریه
شعری سپید و بلند از "احمد شاملو" ؛ دفتر شعر |هوای تازه|
" پریا "
یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
لخت و عور تنگ غروب سه تا پری نشسه بود.
زار و زار گریه می کردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا.
گیس شون قد
کمون رنگ شبق
از کمون بلن ترک
از شبق مشکی ترک.
روبروشون تو افق شهر غلامای اسیر
پشت شون سرد و سیا قلعه افسانه پیر.
از افق جیرینگ جیرینگ صدای زنجیر می اومد
از عقب از توی برج شبگیر می اومد...
پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه میکردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا
***
« - پریای نازنین
چه تونه زار می زنین؟
توی این صحرای دور
توی این تنگ غروب
نمی گین برف میاد؟
نمی گین بارون میاد
نمی گین گرگه میاد می خوردتون؟
نمی گین دیبه میاد یه لقمه خام می کند تون؟
نمی ترسین پریا؟
نمیاین به شهر ما؟
شهر ما صداش میاد، صدای زنجیراش میاد-
پریا!
قد رشیدم ببینین
اسب سفیدم ببینین:
اسب سفید نقره نل
یال و دمش رنگ
عسل،
مرکب صرصر تک من!
آهوی آهن رگ من!
گردن و ساقش ببینین!
باد دماغش ببینین!
امشب تو شهر چراغونه
خونه دیبا داغونه
مردم ده مهمون مان
با دامب و دومب به شهر میان
داریه و دمبک می زنن
می رقصن و می رقصونن
غنچه خندون می ریزن
نقل بیابون می ریزن
های می کشن
هوی می کشن:
« - شهر جای ما شد!
عید مردماس، دیب گله داره
دنیا مال ماس، دیب گله داره
سفیدی پادشاس، دیب گله داره
سیاهی رو سیاس، دیب گله داره » ...
***
پریا!
دیگه توک روز شیکسه
درای قلعه بسّه
اگه تا زوده بلن شین
سوار اسب من شین
می رسیم به شهر مردم، ببینین: صداش میاد
جینگ و جینگ ریختن زنجیر برده هاش میاد.
آره ! زنجیرای گرون، حلقه به حلقه، لابه لا
می ریزد ز دست و پا.
پوسیده ن، پاره می شن
دیبا بیچاره میشن:
سر به جنگل بذارن، جنگلو خارزار می بینن
سر به صحرا بذارن، کویر و نمکزار می بینن
عوضش تو شهر ما... [ آخ ! نمی دونین پریا!]
در برجا وا می شن، برده دارا رسوا می شن
غلوما آزاد می شن، ویرونه ها آباد می شن
هر کی که غصه داره
غمشو زمین میذاره.
قالی می شن حصیرا
آزاد می شن اسیرا.
اسیرا کینه دارن
داس شونو ور می میدارن
سیل می شن: گرگرگر!
تو قلب شب که بد گله
آتیش بازی چه خوشگله!
آتیش! آتیش! - چه خوبه!
حالام تنگ غروبه
چیزی به شب نمونده
به سوز تب نمونده،
به جستن و واجستن
تو حوض نقره جستن
الان غلاما وایسادن که مشعلا رو وردارن
بزنن به جون شب، ظلمتو داغونش کنن
عمو زنجیر بافو
پالون بزنن وارد میدونش کنن
به جائی که شنگولش کنن
سکه یه پولش کنن:
دست همو بچسبن
دور یاور برقصن
« حمومک مورچه داره، بشین و پاشو » در بیارن
« قفل و صندوقچه داره، بشین و پاشو » در بیارن
پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه می کردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا ...
***
« - پریای خط خطی، عریون و لخت و پاپتی!
شبای چله کوچیک که زیر کرسی، چیک و چیک
تخمه میشکستیم و بارون می اومد صداش تو نودون می اومد
بی بی جون قصه می گف حرفای سر بسه می گف
قصه سبز پری
زرد پری
قصه سنگ صبور، بز روی بون
قصه دختر شاه پریون، -
شما ئین اون پریا!
اومدین دنیای ما
حالا هی حرص می خورین، جوش می خورین، غصه خاموش می خورین
که دنیامون خال خالیه، غصه و رنج خالیه؟
دنیای ما قصه نبود
پیغوم سر بسته نبود.
دنیای ما عیونه
هر کی می خواد بدونه:
دنیای ما خار داره
بیابوناش مار داره
هر کی باهاش کار داره
دلش خبردار داره!
دنیای ما بزرگه
پر از شغال و گرگه!
دنیای ما - هی هی هی !
عقب آتیش - لی لی لی !
آتیش می خوای بالا ترک
تا کف پات ترک ترک ...
دنیای ما همینه
بخوای نخواهی اینه!
خوب، پریای قصه!
مرغای شیکسه!
آبتون نبود، دونتون نبود، چائی و قلیون تون نبود؟
کی بتونه گفت که بیاین دنیای ما، دنیای واویلای ما
قلعه قصه تونو ول بکنین، کارتونو مشکل بکنین؟ »
پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه می
کردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا.
***
دس زدم به شونه شون
که کنم روونه شون -
پریا جیغ زدن، ویغ زدن، جادو بودن دود شدن، بالا رفتن تار شدن
[ پائین اومدن پود شدن، پیر شدن گریه شدن، جوون شدن
[ خنده شدن، خان شدن بنده شدن، خروس سر کنده شدن،
[ میوه شدن هسه شدن،
انار سر بسّه شدن، امید شدن یاس
[ شدن، ستاره نحس شدن ...
وقتی دیدن ستاره
یه من اثر نداره:
می بینم و حاشا می کنم، بازی رو تماشا می کنم
هاج و واج و منگ نمی شم، از جادو سنگ نمی شم -
یکیش تنگ شراب شد
یکیش دریای آب شد
یکیش کوه شد و زق زد
تو آسمون تتق زد ...
شرابه رو سر کشیدم
پاشنه رو ور کشیدم
زدم به دریا تر شدم، از آن ورش به در شدم
دویدم و دویدم
بالای کوه رسیدم
اون ور کوه ساز می زدن، همپای آواز می زدن:
« - دلنگ دلنگ، شاد شدیم
از ستم آزاد شدیم
خورشید خانم آفتاب کرد
کلی برنج تو آب کرد.
خورشید خانوم! بفرمائین!
از اون بالا بیاین پائین
ما ظلمو نفله کردیم
از وقتی خلق پا شد
زندگی مال ما شد.
از شادی سیر نمی شیم
دیگه اسیر نمی شیم
ها جستیم و واجستیم
تو حوض نقره جستیم
سیب طلا رو چیدیم
به خونه مون رسیدیم ... »
***
بالا رفتیم دوغ بود
قصه بی بیم دروغ بود،
پائین اومدیم ماست بود
قصه ما راست بود:
قصه ما به سر رسید
غلاغه به خونه ش نرسید،
هاچین و واچین
زنجیرو ورچین!
" راستش ، پسندیدم ؛ دلم خواست شما هم بخونینش ؛ "البته سر وقتی، که شاید! هرگز دست نداد"
شعرتو خوندم یاد داستانهایی که واسه پسرم میگفتم افتادم بس که طولانی بود سریالیش میکردم ممنونم
دلم برای یک نفر تنگ است…
نه میدانم نامش چیست…
و نه میدانم چه می کند…
حتی خبری از رنگ چشم هایش هم ندارم…
رنگ موهایش را نمی دانم…
لبخندش را هم…
فقط میدانم که باید باشد و نیست…
قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض
صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض
یک طرف خاطره ها
یک طرف پنجره ها
در همه آوازها ، حرف آخر زیباست
آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم ؟
حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست
نگاهت هر چقدر هم دور باشد، آرامم میکند و آوایی آمدنت را در گوشم زمزمه...
چقدر رسیدنت را دوست دارم! آغوشم در ازدحام سرمای تنهایی، تنها برای تو گرم است بهترینم. *دوستت دارم*
مگر نه اینکه از رگ گردنم به من نزدیک تری...؟
مگر نه اینکه مهربان تر از مادر برای منی...؟
مگر تو مرا با تمام عشق و آرزویت نیافریدی...؟
مگر نمی گویی که مرا دوست داری...؟
... هیچ چیز نمی خواهم
..فقط
لحظه ای مرا به آغوش بکش...
دلم از همه چیز بیشتر...
برای یک آغوش مهربان تنگ است...!!
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
。。。نقطه ی آغازسیـــــــگار。。。
。。。کشیدن هایم روزی بود که 。。。
。。。تو تَرکَــم کردی و سیگار درکَـــم کرد...。。。
آدما سه دسته اند...
دسته ی یک...
دسته ی دو....
و مهمتر از همشون دسته سه[نیشخند]
..............
قابل گل روی شما رو نداره
راستی گل رویتون گلدان هم داره؟
البته که داره
ترجیح میدی چی باشه سفالی ؟سرامیک ؟پلاستیکی؟
خانه چیست؟
خانه و بقیه لوازم درون اون زائده هایی هستند که اطراف کامپیوتر رو فراگرفته اند
[نیشخند][نیشخند]
...................................
این کامنتتو خیلی خندیدم
واقعا هم همینطوریه
انشالله همیشه لبات خندون باشه گل پسر
میخوام بهم بگین ، واقعــــــاً چــــرا ؟
میگم بهت
تقدیم به شما..
شعری سپید و بلند از "احمد شاملو" ؛ دفتر شعر |هوای تازه|
" پریا "
یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
لخت و عور تنگ غروب سه تا پری نشسه بود.
زار و زار گریه می کردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا.
گیس شون قد
کمون رنگ شبق
از کمون بلن ترک
از شبق مشکی ترک.
روبروشون تو افق شهر غلامای اسیر
پشت شون سرد و سیا قلعه افسانه پیر.
از افق جیرینگ جیرینگ صدای زنجیر می اومد
از عقب از توی برج شبگیر می اومد...
« - پریا! گشنه تونه؟
پریا! تشنه تونه؟
پریا! خسته شدین؟
مرغ پر بسه شدین؟
چیه این های های تون
گریه تون وای وای تون؟ »
پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه میکردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا
***
« - پریای نازنین
چه تونه زار می زنین؟
توی این صحرای دور
توی این تنگ غروب
نمی گین برف میاد؟
نمی گین بارون میاد
نمی گین گرگه میاد می خوردتون؟
نمی گین دیبه میاد یه لقمه خام می کند تون؟
نمی ترسین پریا؟
نمیاین به شهر ما؟
شهر ما صداش میاد، صدای زنجیراش میاد-
پریا!
قد رشیدم ببینین
اسب سفیدم ببینین:
اسب سفید نقره نل
یال و دمش رنگ
عسل،
مرکب صرصر تک من!
آهوی آهن رگ من!
گردن و ساقش ببینین!
باد دماغش ببینین!
امشب تو شهر چراغونه
خونه دیبا داغونه
مردم ده مهمون مان
با دامب و دومب به شهر میان
داریه و دمبک می زنن
می رقصن و می رقصونن
غنچه خندون می ریزن
نقل بیابون می ریزن
های می کشن
هوی می کشن:
« - شهر جای ما شد!
عید مردماس، دیب گله داره
دنیا مال ماس، دیب گله داره
سفیدی پادشاس، دیب گله داره
سیاهی رو سیاس، دیب گله داره » ...
***
پریا!
دیگه توک روز شیکسه
درای قلعه بسّه
اگه تا زوده بلن شین
سوار اسب من شین
می رسیم به شهر مردم، ببینین: صداش میاد
جینگ و جینگ ریختن زنجیر برده هاش میاد.
آره ! زنجیرای گرون، حلقه به حلقه، لابه لا
می ریزد ز دست و پا.
پوسیده ن، پاره می شن
دیبا بیچاره میشن:
سر به جنگل بذارن، جنگلو خارزار می بینن
سر به صحرا بذارن، کویر و نمکزار می بینن
عوضش تو شهر ما... [ آخ ! نمی دونین پریا!]
در برجا وا می شن، برده دارا رسوا می شن
غلوما آزاد می شن، ویرونه ها آباد می شن
هر کی که غصه داره
غمشو زمین میذاره.
قالی می شن حصیرا
آزاد می شن اسیرا.
اسیرا کینه دارن
داس شونو ور می میدارن
سیل می شن: گرگرگر!
تو قلب شب که بد گله
آتیش بازی چه خوشگله!
آتیش! آتیش! - چه خوبه!
حالام تنگ غروبه
چیزی به شب نمونده
به سوز تب نمونده،
به جستن و واجستن
تو حوض نقره جستن
الان غلاما وایسادن که مشعلا رو وردارن
بزنن به جون شب، ظلمتو داغونش کنن
عمو زنجیر بافو
پالون بزنن وارد میدونش کنن
به جائی که شنگولش کنن
سکه یه پولش کنن:
دست همو بچسبن
دور یاور برقصن
« حمومک مورچه داره، بشین و پاشو » در بیارن
« قفل و صندوقچه داره، بشین و پاشو » در بیارن
پریا! بسه دیگه های های تون
گریه تاون، وای وای تون! » ...
پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه می کردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا ...
***
« - پریای خط خطی، عریون و لخت و پاپتی!
شبای چله کوچیک که زیر کرسی، چیک و چیک
تخمه میشکستیم و بارون می اومد صداش تو نودون می اومد
بی بی جون قصه می گف حرفای سر بسه می گف
قصه سبز پری
زرد پری
قصه سنگ صبور، بز روی بون
قصه دختر شاه پریون، -
شما ئین اون پریا!
اومدین دنیای ما
حالا هی حرص می خورین، جوش می خورین، غصه خاموش می خورین
که دنیامون خال خالیه، غصه و رنج خالیه؟
دنیای ما قصه نبود
پیغوم سر بسته نبود.
دنیای ما عیونه
هر کی می خواد بدونه:
دنیای ما خار داره
بیابوناش مار داره
هر کی باهاش کار داره
دلش خبردار داره!
دنیای ما بزرگه
پر از شغال و گرگه!
دنیای ما - هی هی هی !
عقب آتیش - لی لی لی !
آتیش می خوای بالا ترک
تا کف پات ترک ترک ...
دنیای ما همینه
بخوای نخواهی اینه!
خوب، پریای قصه!
مرغای شیکسه!
آبتون نبود، دونتون نبود، چائی و قلیون تون نبود؟
کی بتونه گفت که بیاین دنیای ما، دنیای واویلای ما
قلعه قصه تونو ول بکنین، کارتونو مشکل بکنین؟ »
پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه می
کردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا.
***
دس زدم به شونه شون
که کنم روونه شون -
پریا جیغ زدن، ویغ زدن، جادو بودن دود شدن، بالا رفتن تار شدن
[ پائین اومدن پود شدن، پیر شدن گریه شدن، جوون شدن
[ خنده شدن، خان شدن بنده شدن، خروس سر کنده شدن،
[ میوه شدن هسه شدن،
انار سر بسّه شدن، امید شدن یاس
[ شدن، ستاره نحس شدن ...
وقتی دیدن ستاره
یه من اثر نداره:
می بینم و حاشا می کنم، بازی رو تماشا می کنم
هاج و واج و منگ نمی شم، از جادو سنگ نمی شم -
یکیش تنگ شراب شد
یکیش دریای آب شد
یکیش کوه شد و زق زد
تو آسمون تتق زد ...
شرابه رو سر کشیدم
پاشنه رو ور کشیدم
زدم به دریا تر شدم، از آن ورش به در شدم
دویدم و دویدم
بالای کوه رسیدم
اون ور کوه ساز می زدن، همپای آواز می زدن:
« - دلنگ دلنگ، شاد شدیم
از ستم آزاد شدیم
خورشید خانم آفتاب کرد
کلی برنج تو آب کرد.
خورشید خانوم! بفرمائین!
از اون بالا بیاین پائین
ما ظلمو نفله کردیم
از وقتی خلق پا شد
زندگی مال ما شد.
از شادی سیر نمی شیم
دیگه اسیر نمی شیم
ها جستیم و واجستیم
تو حوض نقره جستیم
سیب طلا رو چیدیم
به خونه مون رسیدیم ... »
***
بالا رفتیم دوغ بود
قصه بی بیم دروغ بود،
پائین اومدیم ماست بود
قصه ما راست بود:
قصه ما به سر رسید
غلاغه به خونه ش نرسید،
هاچین و واچین
زنجیرو ورچین!
" راستش ، پسندیدم ؛ دلم خواست شما هم بخونینش ؛ "البته سر وقتی، که شاید! هرگز دست نداد"
شعرتو خوندم یاد داستانهایی که واسه پسرم میگفتم افتادم بس که طولانی بود سریالیش میکردم
ممنونم
میگویند دنیا زندانی بیش نیست …
کاش حبسِ اَبَد ببُرند برایمان و تــــو هم سلولیِ من باشی!
دلیل شو ؟
..........از نگاه شما، نمیدونم.
( راهنمایی مون کنید ؛ لطفاً ؛ قبلاً و قلباً از خاله ی عزیزم ممنونم )
چرا حرف هایِ یه شاعرو جدی نمیگیرن ؟میدونی چرا ؟
ﻓﮑـــﺮ ﮐﻨـــﻢ ﺧـُــﺪﺍ ﻧﯿــﻤﻪ ﯼ ﮔـﻢ شـﺪﻩ ﯼ ﻣﻨـــﻮ ﺗﻘــﺴﯿـﻢ ﮐـﺮﺩﻩ ﺗــﻮ ﻭﺟـﻮﺩ همه...
ﻻﻣﺼــﺐ ﻫـﺮ دختری ﺭﻭ ﻣﯿـﺒﯿـﻨﻢ ﺑﻬــﺶ ﯾــﻪ ﺣــﺲ عجیبی دارم[نیشخند][خنده]
دست فراموش نمی کند
می دانی؟
حافظه ی نوازش
از جنس حرارت است...
دلم برای یک نفر تنگ است…
نه میدانم نامش چیست…
و نه میدانم چه می کند…
حتی خبری از رنگ چشم هایش هم ندارم…
رنگ موهایش را نمی دانم…
لبخندش را هم…
فقط میدانم که باید باشد و نیست…
بی بهانه بخاطرم میایی،
شاید همین باشد
معنی عزیز بودنت . . .
سبقت از سایه ها به بیشتر دویدن نیست !
به سوی نور که باشی سایه ها در پس تــــو اند حتی آنگاه که ایستاده ای...
قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض
صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض
یک طرف خاطره ها
یک طرف پنجره ها
در همه آوازها ، حرف آخر زیباست
آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم ؟
حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست
ﺩﺭ ﻗﻠــــــــــــﺐ ﮐﻮﭼﮑـم
فـﺮﻣﺎﻧﺮﻭﺍﯾــــــــــــﯽ ﻣﯿﮑـنی
ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﻧﺎﺋﺐ ﺍﻟﺴﻠﻄﻨﻪ ﺍﯼ
ﮐﺴﯽ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﺪ ﭼﻪ ﻟﺬﺗــــــــــــــــﯽ ﺩﺍﺭﺩ
بـﻬﺘﺮﯾﻦ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺩﺍﺷــــــــــﺘﻦ !
سبقت از سایه ها به بیشتر دویدن نیست !
به سوی نور که باشی سایه ها در پس تــــو اند حتی آنگاه که ایستاده ای...
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااام
سلاااااااااااااااااااااااااام
سلاااااااااااااااااااام
سلااااااااااااااام
سلاااااااااام
سلاااااام
سلاااام
سلاام
سلام
.♥
.♥
..♥
...♥
....♥
.....♥آپم بهم سر بزنی خوشحالم میکنی
......♥......................♥...♥
..........♥.............♥............♥
..............♥.....♥...................♥
...................♥.....................♥
................♥......♥..............♥
..............♥.............♥....♥
.............♥
...........♥منتظرتم
.........♥
......♥
....♥
سلام
چشم النا جان
الان میام
سلام بانو ؛ مهرت را سپاس .........بینش والای ات را
زمانه ی عجیبی ست !
گذشته از این حرفهای کلیشه ای:
شاعر که باشی هیـــچکس جدی ات نمیگیرد ..
حتی اگر بگویی " دوستـــش دارم " ..
می گویند : " اوه" ..
چه شـــعر زیبایی
شادی جون: چی سُهیل؟؟ خبریه ؟؟!
سُهیل: نه بابا !!! دلم گرفته بود گفتم "جهت تنوع" ، از جنبه ای دیگر به خود خویشتن بنگرم!
من در "سین" اسمم مانده ام ! چه رسد به "شین" شاعر شدن!
• بخاطر هر چیز که تو را بخنداند ، روح من نیز آرامش خواهد داشت ......باور کن.
سلام سهیل پسری شاعرم
چطوری خاله جان؟
حرفت کاملا درسته من قبولش دارم صدی در صـــــــــــــد
دلیلشو میدونی سهیلی؟
اینایی که خودشون قهر میکن بعد میان آشتی
بهشون سخت نگیرید
خیلی غریبن...
اینقدر “تعویض” نکن
به خدا گاهی میتوان رابطه ها را “تعمیر” کرد
حتی با یک لبخندِ عاشقانه
جدیدا ادما اینقدر تو دنیای مجازی (وی چت، فیسبوک، نیمباز و...) هستن که تو دنیای واقعی نیستن
رَســمــِ آدمهــآیَشــ عَجیــبــ اَســتــ
اینجــآ گـُـم کــه بِشـَـوی
بـِـه جــآی اینــکه دُنبــآلتــ بِگـَـردَند
فرآموشـَـتــ می کُننـَـد
عآشـِـق کــه بِشـَـوی
بــه جــآی اینــکه دَرکــَتــ کُنــند مُتَهَمَــتــ می کُننــَد
فَرهَنــگــِ لُغــتــِ اینجــآ چیــزی از
عِشــــــق و اِحســــــآس وغــُــــرور سـَـرَش نِمی شـَـوَد
زیــآد کــه خــوبــ بآشــی زیــآدی می شـَـوی
زیــآد کــه دَمِ دَســتــ بآشــی تِکــــــرآری می شـَـوی
زیــآد کــه بِخَنــدی بَرچَســبـِـ دیوآنـِـگی میخـُـوری
و زیــآد کــه اَشــکــ بِریــزی… عآشــِــــقی..!!
اینجــآ بآیــد
فـَـقـَــــــط …
بــرآی دیگــرآن نَـفــَــــس بِکِشــی...[گل]
غرور را زیر پا باید گذاشت.
تا دستت به خدا برسد.
ایستادگی کن تا روشن بمانی، شمع های افتاده خاموش می شوند...
متنفرم از خاطره هایی که وقتی بهشون فکر میکنم میگم :من چقدر احمق بودم...
ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﺭﻭﯼ ﮐﺮﻩ ﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﻫﺴﺘﻦ ﮐﻪ ﺍﺩﻋﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﻦ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻩ، ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺟﺎﻧﻮﺭﺍﻥ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﯼ ﻫﺴﺘﻦ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭﺷﻮﻥ ﻃﻮﺭﯾﻪ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻫﯿﭻ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﻩ!
چه مسخره است سوال امتحانی که میگویند جاهای خالی را پر کنید.
من اگر بلد بودم جای خالی تو را پر میکردم.
چای هایت را تلخ نخور
یک بار نگاهم کن
تمام قند های دلم را برایت آب میکنم
گرچه دوست نمیخردمارابه ریالی، به خیالی، به تماسی، به پیامی
رسم انصاف و وفانیست که ماهم نفرستیم پیامی جهت عرض سلامی!
آزارم میدهند! به عمد... امامن آنقدر خسته ام، آنقدرشکسته ام که هیچ نمی گویم. حتی رنجیدن هم ازیادم رفته است...
پیر شدنت را زمانی حس می کنی که قیمت شمع ها از قیمت کیک بیشتر بشود
باعشق اگرعذاب دنیابکشی.
بااشک دودیده طرح دریابکشی.
تاخلوت من هزارفرصت باقیست.
تنهانشدی که دردتنهایی بکشی!
من و تو مثل دو تا خط موازی هستیم اگه به هم نرسیم در کنار هم هسیتیم
باید بازیگر شوم ...
آرامش را بازی کنم. . .
باز باید خنده را به زور بر لبهایم بنشانم . . .
باز باید مواظب اشک هایم باشم . . .
باز همان تظاهر همیشگی :
”خوبم...................
تا حالا شده در اتاقت رو ببندی،چرآغآرو همـ خآموش کنی؟؟؟
بری پتورو بکشی رو سرتـــــ ،چشاتو اون زیر باز کنی،صِـــدآی نفسآتو بشنوی
تیکــــ تآکـــ سآعت پـُتکــــ بشه تو مغزتــــ ؟؟؟سیآهی ببینی تنهآیی ببینی،گریتـــــ بگیره...
ضجه بزنـــــ ـی هق هقآت رو قورت بدی تآکسی نشنــــــوه صداشـــو
بعد بفهمی چقدر تنهآیی،چه قدربـ ــــی کسی...بفهمی ،هیچی نیستی...
.
.
...
نهـ نشده !!
معلومهـ که نشُده ،خدا کنه هیچ وقت هم نشه برآتــــ
وگرنه میشی یکی شبیهـ من...
کــاش غـصــه هــایـت غـبــــاری روی شـیـشـــه ی پـنـجــــره بــود تــا بــا
هــاااای خـــود آنرا پــاک میـکــردم
کاش دسـتــهـــایم تـکــه ابــری بـــود کــه روی ســرت بـاران شــادی مــی بــاریــد کــاش قـطــره ی اول شــروع یـک بــاران بــودم تــا لــحـظــه ای بــه بـــودنـم فـکــر مـیکــردی
خالی تر از سکوتم ، از نا سروده سرشار
حالا چه مانده از من ؟... یک مشت شعر بیمار
انبوهی از ترانه ، با یاد صبح روشن
اما... امید باطل... شب دائمی ست انگار
با تار و پود این شب باید غزل ببافم
وقتی که شکل خورشید ، نقشی ست روی دیوار
دیگر مجال گریه از درد عاشقی نیست
بار ترانه ها را از دوش عشق بردار
بوی لجن گرفته انبوه خاطراتم
دیروز: رنگ وحشت ، فردا: دوباره تکرار
وقتی به جرم پرواز باید قفس نشین شد
پرواز را پرنده ! دیگر به ذهن مسپار
شاید از ابتدا هم تقدیر من سفر بود
کوچی بدون مقصد از سرزمین پندار
از پوچ پوچ رویا ، تا پیچ پیچ کابوس
از شوق زنده بودن... تا خنده ای سرِ دار
نگاهت هر چقدر هم دور باشد، آرامم میکند و آوایی آمدنت را در گوشم زمزمه...
چقدر رسیدنت را دوست دارم! آغوشم در ازدحام سرمای تنهایی، تنها برای تو گرم است بهترینم. *دوستت دارم*
صیادتیررا رها کرد و آهو آنرا دید ! در نگاه صیاد سفره خالی و فرزند مریضش موج میزد !
و در چشم آهو معصومیت بره اش که منتظرش بود !
بیچاره تیر . . . !
برای روزهای خوب تو دعامیکنم.روزهای خوب تو ربط عجیبی به حال خوب من دارد . . .
گل های سرخ عشقم پژمرد وقتی ک از سردی خورشید نگاهت نور میگرفت و از باران شور دیدگانم آب
همه سیاهی درونم را دیدند ،
اما راز این سیاهی را فقط من میدانم و لاله ها . . .
سلاااااااااااااااااام الهی قربونت برم نفسم آجی شادی جوووووووووووونم دل منم واست تنگ شده همه کس ناهید
سلام ناهید جان
قربونت برم مهربون
انـســــــــــــــــــــــان های بزرگ همه چیزهایشان بزرگ است /
حتی اشتباه های کوچکشا نــــ
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است
هرگز به خاطر از دست دادن چیزی در زندگی غمگین نباش!
چرا که وقتی برگی از درخت می افتد، برگی جدید آماده جایگزین شدن خواهد بود.
فرناز
چه تلخ محاکمه میشود زمستان!
که برای جان دادن به درخت جان میدهد..........
وچه ناعادلانه....
کمی آنطرف تر همه چیز به اسم بهار تمام میشود!!!
ﺗﻤﺎﻣـِ ﺧَﻨﺪﻫـ ﻫﺎﯾﻤـ ﺭﺁ ﻧــﺬﺭ ﮐﺮﺩﻫـ ﺍﻣـ ﮐﻬـ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﻣـ ﻧﮕﯿــﺮَﺩ،
ﺍﻣـ ﺁ ﺷَﺒـ ـﻬﺎ..
ﻭﺁﯼ ﺍَﺯ ﺷَﺒـ ﻫﺂ...!
ﻫَﻮﺍﯾـِ ﺁﻏﻮﺷﺘــْـ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﻣـ ﻣﯿﮑُﻨـ ـﺪ،
ﻭ ﻣَﻨــ ﺩَﺭ ﺍَﺷﮑــْ ﻏَـ ــﺮﻗـ ﻣﯽ ﺷَﻮَﻣــ
فرناز
هـمه در دنیـا کـسی را دارنــد،بــرای خودشــان
“خــُسـرو” و “شیـــرین” . . . “لیـلی” و “مـَجنــون”
“رامیـن” و “ویـس” . . . “پیــرمــَرد” و “پیرزَن”
“تــو” و “اون” . . .
“مــَن” و “تــَنهـآیی .
...
عــاشــق نیستــَـم..
فقَـط گــاهــی حَـــرف تــــو کـــه می شَـــود،
دلَـــــم مثــــل اینکــــه تَبـــ کنَــــد!
گَـــرم و سَــــرد می شَــــوَد . . .
آبـــــ می شَـــوَد . . .
تنگـــــ می شَـــــوَد
خداوندا...
مگر نه اینکه از رگ گردنم به من نزدیک تری...؟
مگر نه اینکه مهربان تر از مادر برای منی...؟
مگر تو مرا با تمام عشق و آرزویت نیافریدی...؟
مگر نمی گویی که مرا دوست داری...؟
... هیچ چیز نمی خواهم
..فقط
لحظه ای مرا به آغوش بکش...
دلم از همه چیز بیشتر...
برای یک آغوش مهربان تنگ است...!!