گل گرفته ام تا اطلاع ثانوی در قلبم را
لطفا نگوید کسی
دوستم داشته باش
این یک قلم جنس را نداریم
تمام شد
من تعطیلم
من اگر عاشقانه مینویسم
نه عاشقم و نه معشوقه ی کسی!
فقط مینویسم تا عشق یاد قلبم بماند...
در این ژرفای عادت ها و دل کندن ها و هوس ها...
فقط تمرین آدم بودن میکنم..!
چه سوال عجیبی!
"نشانهء قلبم؟!"
دستم را می برم به چانه ام
و میگویم:
"نور نگاهم را که دنبال کردی
و به مهر لبخندم که رسیدی
دریچهء احساساتم را می بوسی
و از پوست خاموشم عبور میکنی
با شیرین زبانی وارد رگهایم می شوی
همراه جریان خونم می روی
و می روی
و می روی
آنگاه
به مزرعهء احساساتم
-قلبم-
می رسی
وسعت زندگی هرکس به اندازه ی وسعت اندیشه ی اوست
سر تا پای خودم را که خلاصه میکنم، میشوم قد یک کف دست خاک
که ممکن بود یک تکه آجر باشد توی دیوار یک خانه
یا یک قلوه سنگ روی شانه یک کوه
یا مشتی سنگریزه، تهته اقیانوس؛
یا حتی خاک یک گلدان باشد؛ خاک همین گلدان پشت پنجره
یک کف دست خاک ممکن است هیچ وقت
هیچ اسمی نداشته باشد و تا همیشه، خاک باقی بماند، فقط خاک
اما حالا یک کف دست خاک وجود دارد که خدا به او اجازه داده نفس بکشد
ببیند، بشنود، بفهمد، جان داشته باشد.
چــه میدانیــــــــــــم؟
شـایــد " یــــاسیــن " را کـــــه قـلـب قـــــرآن مــی نـامنــد؛
همــــان "یــــــا حـســین " بــاشـــــد
امـــــا بــــی ســــر!
خدایـــــــــــــــــــــــــــــا ...
چه ساختــــــــه ایــــــــــــــــــــــــــــ ...
دل آدم هایت یکــــــــــــــی ازیکــــــــــــــی سنگـــــــــــی تر ...
دروغ هایشان یکــــــــــــــــــــی از یکـــــــــــــــی زیباتر ...
نگاه هایشان یکــــی از یکـــــــــــی معنی دار تر و سنگین تر ...
روحشان یکـــــــی از یکـــــــــــی هـفـــتــــــــــ رنـــگـــــــــــ تر ...
و
هر یک برای خود ،
یکــــــــــــی از یکـــــــــــــی خــــــــــــــدا تـــــــــر !...
آهایــــــــــــــی غریبه.......!
کنارش مینشینی و فقط با چند آیه قرآن محرمش میشوی!
و من.....
ومن آشنا با یک دنیا عشق و حسرت
به او....
نامـــــحــــــــــــــرمـــــــــــــم...
مستقیــم !؟
دربسـت !؟
.
.
مدتهاست مانده ام ...!
در این شهر شلوغ و پرترافیک,
کســی دلم را نمی بـَـرد ....
من نذر کرده ام که اگر روزی بیای
به اندازه تمام مهربانی ات غزل بسرایم
قدری تحمل کن هنوز مانده که عاشق ترین شوم
من نذر کرده ام که اگر روزی عاشق ترین شوم
در کنار پنجره نگاهت بایستم
وبا پیراهن ابی به رکوع روم
ووقتی بر می خیزم لبریز شوم از وجود تو
پس بیا ای گمشده من مگر نمی بینی
که عاشق ترینم