دعای باران چرا؟
دعای عشق بخوان!!!
این روزها دلها تشنه ترند از زمین...
خدایا کمی عشق ببار...
فراموش کردنت به معجره می ماند؛
وقتی دیوار های خانه هم تو را به یادم می آورند..
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد, پس چرا عاشق نباشم ...?
کاش میدانستم چیست ، آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری ست . . .
برای من که دلم از سکوت لبریز است
صدای پای تو از دور هم دل انگیز است
سکوت میکنم چون دیگر نمیدانم چه کنم با این دنیا....
بهترین لحظه برایم زمانیست که چشمانم را می بندم و به تو فکر می کنم.
ادامه...
هنوز می گرید دلم در این وانفســــای تنهایی هنوز هم دلتنگی امان می برد در هجوم درد های همیشگی هنوز می رقصد دستان خیالت بر بستر خالی از بودن هایت هنوز هم من ِ تنها خودمم
[ بدون نام ]
پنجشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1392 ساعت 09:10 ب.ظ
همه مداد رنگی ها مشغول بودند بجز مداد رنگی سفید هیچکس به او کاری نمی داد همه می گفتند"تو به هیچ دردی نمی خوری" یک شب که مداد رنگی ها تو سیاهی کاغذ گم شده بودن مداد رنگی سفید تا صبح کار کرد ماه کشید مهتاب کشید آنقدر ستاره کشید که کوچک و کوچک تر شد و صبح توی جعبه ی مداد رنگی ها جایش را هیچ رنگی پر نکرد....
آستینـــــــِ لِباسَمـــ را ..
بُلَندتَر اَز حَدِ مَعمولــــ گِرِفتهـ اَمــ .. !
طاقَتَمــــ نیستــــ دیدَنــــ جایـــِ خالیـــ دَستانَتــــــ در دَستانَمــــــــــ.. !
هرگز نگذارید که آرزوی قلبی شما
به بیماری قلبی بدل شود؛
زمانی که بیش از اندازه چیزی را خواهانید؛
همه ی کشش خود را از دست می دهد
چشمانم را میبندم تا تو را در کنارم ببینم ..
در ذهن تو را میابم تا بدانم در کنارمی...
میترسم چشمانم را باز کنم نکند تو نباشی.....
چشمانم را میبندم تا تو را در کنارم ببینم ..
در ذهن تو را میابم تا بدانم در کنارمی...
میترسم چشمانم را باز کنم نکند تو نباشی.....
معشوق من چنان لطیف است که خود را به "بودن" نیالوده است.
که اگر جامه ی وجود بر تن می کرد، نه معشوق من بود...(شریعتی)
گآهے شآیـב لآزمـ بـآشـב ،
از یــآב ببـــریـمـ
یـــاב آنهـــایـے رآ ڪـہ ...
بـآ نبـــوבنشآטּ
بـوבنمـآن رآ ،
بــہ بـآزے گـرفـتنـב .........
چـه اشـتـبـاه بـزرگـی سـت
تـلـخ کـردن زنـدگـیـمـان …
بـرای کـسـی کـه در دوری مـا ،
شـیـریـن تـریـن لـحـظـات زنـدگـیـش را سـپـری مـیکرد
گاهـــــی بــایـد بی رحـــــم بــــود
نـــه بــا دوســـت
نـــه بــا دشـــمن
بـــلکــه بـــاخــودتـــ
وچــه بــزرگــتــــ مــی کـــنـد آن ســـیلـی
کــــــه خـــودتــــ بر صورتتــــــــــ میزنیـــــــــ...
شکلات و قهوه ی تلخ و مرور هزار باره تو در ذهن پریشان من!
دنیایم پر از تو شده ...
لعنت به مستی ! که نقش نبودنت را صاف ترسیم می کند!
آهای ِ روزگار !!
برایم مشخـــص کن
اینبــار کــدام سازت را کوک کــرده ایی تا برایم بزنـــی
می خواهـــم رقصــم را با سازت
هماهنگ کنم … !!
هنوز می گرید دلم
در این وانفســــای تنهایی
هنوز هم دلتنگی امان می برد
در هجوم درد های همیشگی
هنوز می رقصد دستان خیالت
بر بستر خالی از بودن هایت
هنوز هم
من ِ تنها خودمم
این روزها احساس می کنم
چقدر شبیه سکوتم
با کوچک ترین حرفی می شکنم...
نقاش خوبی نبود
ولی...
خوب راهش را کشید و رفت
میدونے بـُـטּ بست ِ زندگے کـُجـآست ؟
جـآیے کـِہ ....
نَـہ .. حـَق ِ خوآستـَטּ دآرے
نَـہ .. توآنـآیے فـَراموش کـَردטּ
وشاید سال ها بعد . . .
بی تفاوت از کنار هم بگذریم و . . .
در دل بگوییم : . . .
آن غریبه ! چقدر آشنای خاطراتم بود ! .
خندم میگیره از اینکه هنوز بهت فکر میکنم...
خدایا کمکم کن ...
وقتی مال من نیست...
چرا تو فکرمه؟؟!!
عشــق مـــــا
همـــانـنــــد روزهــــــای هفــتــــه اســـت !
تــــو شنــبـــــه و مـــَـن جـمـعـــــه ..
نمــــی دانـــــــم چـــــــرا
جـمـعــه اینـقـــدر بـــه شنــبــه نــزدیــکــ است
امـــا شنـبـــــه از جـمـعـــــه دور
تنهــایــی هـــایــم را دانــه دانـــه میشمارم . . . !
چه کـــــم میشوم از حس عاشقی . . . !
و چه راحـت میشوم از تعلق خاطر . . . !
چه آسوده میشوم از دغدغه . . . !
و آرام . . .
آرام میشوم از تنهــایی ام . .
نه صدایش را نازک کرده بود
نه دستانش را آردی
از کجا باید می فهمیدم که گرگ است..
به صدایت معتاد شده ام
حالا که نیستی
هر روز
خاطره تززیق می کنم
عشق زمانی تو را آزار می دهد
که بفهمی هرگز
به واقعیت نخواهد پیوست...
جایزه ی بهترین بازیگر
می رسد به بالش من
که هر شب..
نقش " تو" را
عالی بازی می کند...
بزرگتــرین اشتبــاه یک مـَرد اینـه کـه
بـه مَـرد دیگـه ای فرصـت ایجــاد لبخـند
روی لبهـای زنِ موردِ علــاقه اش رو بـده
ڪسـے ڪــﮧ زیــآב تـو פـَـرفــآشــ میگــــﮧ بــیـפֿـیــآلــ
بیشتـَـر اَز هـمــﮧ فـِـڪــر و פֿـیــآلــ בآرهـ
فـَقـَـط בیگــﮧ פـوصلـــﮧ ے بـَـפـثـــ نـَـבآرهـ
چــوלּ פֿـَستـَستــــ
خنده های زورکی ام را باور نکنید
من بدون گریه میمیرم …
ڪُدامــ آدَمــ و حـَـــوّا ؟!
مـا حـاصـلـــِ یڪـــ جَـهـِشــ دَر ژטּِ آفـتـــابــ پـَرَستــــیمـ ...
اینـــگـونـﮧ ڪـﮧ بـﮧ سُرعـَتــ رَنــگــ عَـوَضــ مـﮯڪُنــیمــ
√سلامتـــی همــه اونــایــی کــه...
بـاهـاشـونمثــل کـَـف دسـت بــودیـــــم
امــــااونــــا بــاهــامــون مثــــل {انـــگشـت شَـسـت} بــودنــد
رفتی خوب بخوابی شب خوش
دلـَـم کـِـه می گـیــرد کــودَکـــ می شـَـوم ،
کفش هــایم تــابــه تــا می شـَـود ؛
دستانی میخواهم که آرامم کنند ؛
مـهــربـانـی کـِـه بــه فـِـکــر دلـتَـنـگـی هــایـَـم بــاشَـد . . .
بهانه گیر میشوم ؛
نـِـق می زنـم که این را می خــواهــم ، کــه آن را نمی خــواهـم . . .
ولــی هیـــچـکـس نمی دانـَـد کــه
بــه جــز تــو هیــچ نمیخواهم . . .
شادی اگه کار داری برو مزاحمت نباشم
نه والا کاری نداشتم شانس ندارم نت قطع شد
چه بی پروا ... دلـــــــم آغوش ممنوعه ای را میخواهد که تنها شرعی بودنش را ... من میدانمــــــ و دلمــــــ و ...
فقــط غـــروبــ جمعـــه نیســتــــ کـــــ دلگیـــر استـــ کافی ستــ دِلـَــت گیـــــــــــر بـــاشــد ...!
نمیدونم بخدا خودمم خسته شدم کاش خدا راحتم میکرد
خدا یاااااااااااااااااا ناشکری نمیکنم ولی
منظورت از این حرف چیه؟؟؟
دیگه ازین حرفا نزنیــــــــــــــــــا
میگویند شکستنی رفع بلاست
ای دل تحمل کن شاید حکمتیست . . .
این آخرین بارم بود ! دیگر احساسم را ؛ برای کسی عریان نمیکنم .... صداقت ، یعنی : "حـــــــــــــمــاقـــــــــــت"...
مـﮯפֿـوآهـَґ برگـَرבґ بـﮧ בورآטּ ڪوבڪـﮯ: آטּ زمـآטּهـآ ڪـﮧ:عـِشق تنهـآ בَر آغـوش مـآבر פֿـُلـآصـﮧ میـشـُב، بـالـآتـَریـטּ نـُقطـﮧ زَمیـטּ،شـآنـﮧهـآﮮ پــבَر بوב، بـَבتریـטּ בُشمـنـآنـَґ פֿـواهـَر و بـراבرґ بـوבنـב؛ تنهـآ چیـزﮮ ڪـﮧ مـﮯشڪَست،اسبـآب بـآزﮮهـآیـَґ بـوב و معنـآﮮ פֿـُבاحـآفـِظ تا فرבا بوב ...
مـُزَخـرَف می شـَوَمـ کـه بـَرای ِ دیگـَران قـابِل ِ دَرکـ نیسـتَمــ حَتّـی عَزیز تـَرین کـَسَـم را اَز خود مـی رانـَم .... امّـادر دلـَم آن لحظـه ِ آرزو مـی کُنـَم تـا بِگـویـَد : مـی دانـَم دستِ خودِت نیسـت ! "دَرکِت مـی کُنـَم"
امشـــَب ـهــــَم نِمی تَوانــَمـ بخـــــ ـوآبــَ ـمـ دِلـــَمـ شـــ ـور میزَنـــَد مـے تـــَرسَمـ صـــُبح کــ ـه اَز خـــ ـواب بیــــدار شــــُدَمـ اَز قــــ ـاب ِ عَکســـَت ــهَم رَفتــــ ـه بـآشے اَز تـــ ـو کــ ـه بـــَعیـــد نیســــ ـت ... ! ! !
باشه منتظرتم
نیستی شادی
کاش بودی دلم خیلی گرفته
الان میام
دلـَـم کـِـه می گـیــرد کــودَکـــ می شـَـوم ،
کفش هــایم تــابــه تــا می شـَـود ؛
دستانی میخواهم که آرامم کنند ؛
مـهــربـانـی کـِـه بــه فـِـکــر دلـتَـنـگـی هــایـَـم بــاشَـد . . .
بهانه گیر میشوم ؛
نـِـق می زنـم که این را می خــواهــم ، کــه آن را نمی خــواهـم . . .
ولــی هیـــچـکـس نمی دانـَـد کــه
بــه جــز تــو هیــچ نمیخواهم . . .
دست همیشه برای زدن نیست ....
کار دست همیشه مشت شدن نیست .....
دست که فقط برای این کار ها نیست .....
گاهی دست میبخشد .....
نوازش میکند ..... احساس را منتقل میکند .....
گاهی چشمها به سوی دست توست .....
دستت را دست کم نگیر ....
خواستم بهت چیزی نگم تا با چشمام خواهش کنم
درارو بستم روت تا احساس آرامش کنم
آستینـــــــِ لِباسَمـــ را ..
بُلَندتَر اَز حَدِ مَعمولــــ گِرِفتهـ اَمــ .. !
طاقَتَمــــ نیستــــ دیدَنــــ جایـــِ خالیـــ دَستانَتــــــ در دَستانَمــــــــــ.. !
هرگز نگذارید که آرزوی قلبی شما
به بیماری قلبی بدل شود؛
زمانی که بیش از اندازه چیزی را خواهانید؛
همه ی کشش خود را از دست می دهد
همه مداد رنگی ها مشغول بودند بجز مداد رنگی سفید هیچکس به او کاری نمی داد همه می گفتند"تو به هیچ دردی نمی خوری" یک شب که مداد رنگی ها تو سیاهی کاغذ گم شده بودن مداد رنگی سفید تا صبح کار کرد ماه کشید مهتاب کشید آنقدر ستاره کشید که کوچک و کوچک تر شد و صبح توی جعبه ی مداد رنگی ها جایش را هیچ رنگی پر نکرد....
قلب آدما مثل قلکه،اگه سکه محبت کسی توش افتاد،نمیشه درش آورد مگه بشکنیش
نگاه ساکت باران به روی صورتم دزدانه میلغزد ولی باران نمی داند که من دریایی از دردم به ظاهر گر چه می خندم ولی اندر سکوتی تلخ می گریم
همیشه منتظر کسی باش
که تو رو با همه ی دیوونگیت و خل بازیات قبول داشته باشه
و تو رو به همه نشون بده و بگه:
این دیوونه خل….. عشق و جیگر منه
یک مادر می تواند 10 فرزندش را نگهداری کند؛
اما 10 فرزند نمی توانند یک مادر را نگه دارند …
روزگار غریبیست..